گنجور

 
سلیم تهرانی

رفت اشکم که سری بر گذر یار کشد

صورت حال مرا بر در و دیوار کشد

ناخنی بایدش از برگ گل آورد به چنگ

هرکه خواهد ز دل مرغ چمن خار کشد

طاقت و صبر ازین بیش ندارم، وقت است

که مرا شور جنون بر سر بازار کشد

در ره شوق تو افتد چو گذارم به چمن

بلبلم از کف پا خار به منقار کشد

مرگ خوشتر بود از رحمت احباب، سلیم

مرهم از زخم دلم تا به کی آزار کشد