گنجور

 
سلیم تهرانی

اهل عالم که ز اقبال هما می گویند

از کسی هرچه ندیدند، چرا می گویند

آن کسانی که به رسوایی ما طعنه زنند

خبر از عشق ندارند چها می گویند

بس کن از ناله که در قافله ی خاموشان

این چنین طایفه را هرزه درا می گویند

پادشاهان ز کسی باج نگیرند که خلق

هرکه چیزی ز کسی خواست، گدا می گویند

سنگ بر شیشه ی ما چند زنی، عیبی نیست

که بپرسیم که این را چه ادا می گویند؟

عاشقان یک دو قدم رفتن و برگشتن را

در ره کوی تو، خمیازه ی پا می گویند!

بت پرستان ز کمالی که تو داری در حسن

چون ببینند ترا، نام خدا می گویند

می روی مست تغافل ز سر خاک سلیم

خاکساران تو ای دوست، دعا می گویند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode