گنجور

 
سلیم تهرانی

خنده ی شوخ تو فرصت به تغافل ندهد

زلف در بردن دل صرفه به کاکل ندهد

هر کجا زلف پریشان تو باشد، چه عجب

باغبان گر به چمن آب به سنبل ندهد

وصل خوبان به دو پیمانه ی می موقوف است

باغبان تا نشود مست، به کس گل ندهد

عشق را فایده ای نیست ز جمعیت حسن

زر گل، سود پریشانی بلبل ندهد

رزق هرچند که خود می رسد، آن به که کسی

پشت چون سایه به دیوار توکل ندهد

نیست سامان جهان قابل اظهار سلیم

کاشکی این همه گل عرض تجمل ندهد