گنجور

 
سلیم تهرانی

اضطراب دلم از شوق تو دیدن دارد

مرغ بسمل چه هنر غیر تپیدن دارد

از ره دیر و حرم پای مکش همچو غبار

قدمی چند به هر کوچه دویدن دارد

ندهد تیغ سزای سر افسرطلبان

چون سر شمع، به مقراض بریدن دارد

پرده چون افکند از چهره ی گل، رویش را

دوستان خوب ببینید که دیدن دارد

ندهد دل که کسی بگذرد از کوچه ی ما

سیل اینجا هوس خانه خریدن دارد

نیست مکتوب، که این غنچه ی خون آلودی ست

راست این است که این نامه دریدن دارد

هر متاعی که بود، قابل سنجیدن نیست

بجز از باده ی گلگون که کشیدن دارد!

چون برد دست تهی از سر کوی تو سلیم؟

غنچه ای از چمن وصل تو چیدن دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

دست از ساغر امید کشیدن دارد

لب پیمانه خالی چه مکیدن دارد

تا کی از غیرت او بر سر آتش باشم

ای حریفان پر پروانه بریدن دارد

سخنم می شنود با همه بی پروائی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه