گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

چند باشم ز در دیر مغان دور، بس است

این قدر صبر که کردم من مخمور بس است

ای سلیمان، چه به خیل و حشمت می نازی

در شکست تو کمر بستن یک مور بس است

توشه ی راه گلستان می گلگون کافی ست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

گرمی گریه به سودای تو دامانم سوخت

همچو صبح از اثر داغ، گریبانم سوخت

هیچ جایی اثری نیست ز خاکستر من

آتش عشق تو از بس که پریشانم سوخت

کیست این شعله ی بی باک ندانم، کآمد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

سر نهادن به سر کوی غمت تسلیم است

خاستن از سر جان عشق ترا تعظیم است

شوق دیدار به هرجا که شود حوصله سوز

تیشه ی بتگری از ناخن ابراهیم است

مطلب کسوت سلطان و گدا خرسندی ست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

خونم از دوری می در تن لاغر خشک است

چون گل آینه ام ریشه ی جوهر خشک است

حیرت از این همه سامان سرشک است مرا

که به چشمم مژه چون دست توانگر خشک است

عشق بحری ست کز آلودگی کام درو

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

عاشقانیم، به ما طعنه ی دیگر خود نیست

گر بود دامن ما پاره، ولی تر خود نیست

نتوانیم ز انصاف گذشت ای زاهد

سبحه هرچند عزیز است، چو ساغر خود نیست

همره نامه فرستم دل خود را سویش

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

همه تن خون دل من همچو دهان زخم است

همه اندام من از درد، مکان زخم است

چاره ی درد دلم کاوش مژگان تو کرد

این غلط بوده که الماس زیان زخم است

زخم از بس به سر زخم بود بر دل من

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

لطف این دلشکنان [در حق] ما معلوم است

هر که دارد کرمی، آن به گدا معلوم است

می برد حسرت کوی تو ز دنیا خورشید

دارد از بهر همین رو به قفا، معلوم است

مرد بی برگ و نوا را ز جهان رنگی نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

هر کجا حرف تو آید به میان، گل گوش است

همه تن شمع زبان است، ولی خاموش است

صبحدم بلبل شوریده کجا، خواب کجا

بگذارید که از نکهت گل بیهوش است

نیست چشمی که ز آهم نبود اشک آلود

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

بیخودی از گل روی تو کند بلبل صبح

گل شب بو شود از نکهت زلفت گل صبح

چمن حسن تو از آب لطافت سبز است

بر رخت زلف بود تازه تر از سنبل صبح

عمر ما صرف هواداری شمع و گل شد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

چند چون مرغ کسی بادیه پیما باشد؟

زر ماهی ز سفر کردن دریا باشد

سایه ی بال هما بستر آسایش نیست

ای خوش آن خواب که در سایه ی عنقا باشد

محتسب چون به در میکده آید، گوید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

در چمن دوش صبا بوی تو سودا می‌کرد

گل به کف داشت زر و غنچه گره وامی‌کرد

سرو قد تو ز بیرون چو خرامان بگذشت

چمن از رخنهٔ دیوار تماشا می‌کرد

نتوان کام به زور از لب معشوق گرفت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

نه همین از تو مرا گرد غم از سینه رود

از تماشای تو زنگ از دل آیینه رود

رشکم آید به گدایی که به دریوزه ی می

بر در میکده ها در شب آدینه رود

گر در آتش فکنم همنفسان، ممکن نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

می‌خورم خون که حنا آن کف پا می‌بوسد

لب من تشنهٔ آن است و حنا می‌بوسد

دست بوس تو کسی را که میسر باشد

یارب آن را ز کجا تا به کجا می‌بوسد

گر شفاعت نکند خون گرفتاران را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

گل به غفلت ز گلستان جهان برخیزد

غنچه از خواب در ایام خزان برخیزد

گر سبک می روم از بزم تو بیرون چه عجب

گرد هر طور که بنشست چنان برخیزد

جسم خاکی ست غباری که میان من و اوست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

درد ما خسته دلان تن به مداوا ندهد

صندل آن به که دگر دردسر ما ندهد

دلم از نقش تو در سینه تسلی نشود

کام مرغان قفس را گل دیبا ندهد

سخت کاری ست به سر بردن مجنون در شهر

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

جا به هر دل که گرفت او، دگر از جا نرود

عکسش از آینه چون صورت دیبا نرود

با حریفان ز تو عیب است سواری کردن

به که آهوی حرم جانب صحرا نرود

در سرایی که تویی، گر همه محشر خیزد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

شمع، برقع ز پی پاس تجلی دارد

پرده ی صورت فانوس چه معنی دارد

کار در عشق رسانده ست به جایی مجنون

که سیه خانه ز پیراهن لیلی دارد

خانه ای نیست که بی سایه ی قدش باشد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

از نفس آنچه دلم دید، ز زنجیر ندید

گریه را چون سخن عشق گلوگیر ندید

چون صبا پای سبک نه، که درین ره مجنون

آنچه از نقش قدم دید ز زنجیر ندید

پیش ما رسم تواضع ز تواضع خیزد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

اهل شیراز، بهشتی صفتان دهرند

هرکه را مار غمی زهر زند، پازهرند

در صفاهان نتوان بی می شیرازی بود

اهل دریا همه محتاج به آب نهرند

هرکس خوب که بینی به جهان، شیرازی ست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

 

روزگار از چمن وصل توام دور افکند

آن سرشکم که مرا از مژه ی حور افکند

چون صبوحی زده از خانه برآمد، خورشید

روشنی را ز حجاب رخ او دور افکند

حسن مغرور چو شمشیر جفا کرد بلند

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode