گنجور

 
سلیم تهرانی

خونم از دوری می در تن لاغر خشک است

چون گل آینه ام ریشه ی جوهر خشک است

حیرت از این همه سامان سرشک است مرا

که به چشمم مژه چون دست توانگر خشک است

عشق بحری ست کز آلودگی کام درو

چون پر و بال بط اندام شناور خشک است

چه عجب گر خبر ما به عزیزان نرسد

نامه چون خشک بود، بال کبوتر خشک است

نیست بر پیکر ما آفتی از عشق سلیم

چه غم از آتش اگر بال سمندر خشک است