گنجور

 
سلیم تهرانی

درد ما خسته دلان تن به مداوا ندهد

صندل آن به که دگر دردسر ما ندهد

دلم از نقش تو در سینه تسلی نشود

کام مرغان قفس را گل دیبا ندهد

سخت کاری ست به سر بردن مجنون در شهر

به که دیوانه ز کف دامن صحرا ندهد

هر کجا حسن تو از چهره نقاب اندازد

فرصت دیدن یوسف به زلیخا ندهد

در چمن بیند اگر جلوه ی بالای ترا

ریشه سرو دگر آب به بالا ندهد

گر دو رنگی نکند در چمن دهر سلیم

باغبان آب به شاخ گل رعنا ندهد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode