گنجور

 
سلیم تهرانی

نه همین از تو مرا گرد غم از سینه رود

از تماشای تو زنگ از دل آیینه رود

رشکم آید به گدایی که به دریوزه ی می

بر در میکده ها در شب آدینه رود

گر در آتش فکنم همنفسان، ممکن نیست

که مرا داغ می از خرقه ی پشمینه رود

طور از شعله ی دیدار تو همچون طفلان

پی آتش به در خانه ی آیینه رود

غیر را مصلحتی هست ز دیوان سلیم

دزد، کی بهر تماشا سوی گنجینه رود؟