گنجور

 
سلیم تهرانی

می‌خورم خون که حنا آن کف پا می‌بوسد

لب من تشنهٔ آن است و حنا می‌بوسد

دست بوس تو کسی را که میسر باشد

یارب آن را ز کجا تا به کجا می‌بوسد

گر شفاعت نکند خون گرفتاران را

پای او را ز چه آن زلف دو تا می‌بوسد

خضر را ما نشناسیم، بیا ای ساقی

که لب تشنهٔ ما دست ترا می‌بوسد

دوش می‌گفت به یاران که ببینید سلیم

که لب جام می و گه لب ما می‌بوسد!