گرمی گریه به سودای تو دامانم سوخت
همچو صبح از اثر داغ، گریبانم سوخت
هیچ جایی اثری نیست ز خاکستر من
آتش عشق تو از بس که پریشانم سوخت
کیست این شعله ی بی باک ندانم، کآمد
آنچنان در نظرم گرم که مژگانم سوخت
از سموم چمن عشق چو شاخ سنبل
استخوان ها همه در پیکر عریانم سوخت
کم ز پروانه نیم، لیک ندیدم هرگز
آن قدر گرمی ازان شمع که بتوانم سوخت
قاتلم را نشناسند درین بزم، که عشق
همچو پروانه به شب های چراغانم سوخت
سبزه ی دامن جویم، ولی از شوق سلیم
حسرت تشنگی ریگ بیابانم سوخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دردهای ناشی از آن میگوید. او از گریههایش که به خاطر عشق محبوبش رخ داده، به سوختن دامنش اشاره میکند. احساساتش به شدت شدید و آزاردهندهاند؛ به گونهای که او را از درون میسوزانند. او نمیداند چه چیزی این آتش سوزان را به وجود آورده و به شدت تحت تأثیر عشق قرار گرفته است. او تشبیه میکند که مانند پروانهای است که در نور شمع میسوزد و در این حال، حسرت و دلتنگی او را فرامیگیرد. در پایان، به تمایل و شوق خودش اشاره میکند که همچون تشنگی در بیابان است. در کل، این شعر نشاندهندهٔ عواطف عمیق و درد عشق است.
هوش مصنوعی: اشکهای من به خاطر عشق تو دل و جانم را سوزاند، مثل صبح که اثر گرمای آتش، لباسش را میسوزاند.
هوش مصنوعی: در هیچ مکانی اثری از خاکستر وجود ندارد، زیرا آتش عشق تو به قدری مرا آشفته کرده که سوختهام.
هوش مصنوعی: چه کسی است این شعلهی بیپروا که ناگهان مانند این آتش در ذهنم درخشید و چنان گرمی دارد که مژههایم را سوزانده است؟
هوش مصنوعی: عشق مانند چمن سمی است که به من آسیب میزند. تمام وجودم به خاطر آن سوخته و از هم پاشیده است.
هوش مصنوعی: من از پروانه کمتر هستم، اما هرگز آنقدر گرما از این شمع ندیدم که بتوانم بسوزم.
هوش مصنوعی: در این مهمانی، عشق مرا مانند پروانهای سوزاند که در شبهای روشن میرقصید. اما کسی قاتل من را نمیشناسد.
هوش مصنوعی: من به دنبال سبزه و طراوت دامن جویم هستم، اما از شوق و دلتنگی، حسرت تشنگی و بیآبی بیابان در وجودم شعلهور است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آمد آن شمع شبی بر سر و، سامانم سوخت
جستم از جای چنان گرم، که دامانم سوخت
غنچهای غارت ایام به گلشن نگذاشت
غم تنهایی مرغان گلستانم سوخت
مدتی شد که ز دشت آبله پایی نگذشت
[...]
آن که بی پرده به صد داغ نمایانم سوخت
دیده پوشید و گمان کرد که پنهانم سوخت
نه بدر جسته شرار و نه بجا مانده رماد
سوختم لیک ندانم به چه عنوانم سوخت
سینه از اشک جدا، دیده جدا می سوزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.