گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

ای مرا خاک کف پای تو چون آبحیات

در هوای توام از آتش غم نیست نجات

بر رخ همچو مهت نیل صبوحی که کشید

که مرا دیده شد از حسرت او عین فرات

دایه حسن لب لعل شکر بار ترا

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

بیتو ایجان و جهان کار من از دست برفت

دل شیدا ز برم تا بتو پیوست برفت

عقلم آمد که بصبرم کند ارشاد و لیک

چون مرا دید چنین شیفته ننشست برفت

سنبل زلف تو چون سلسله جنباند ز دور

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

پرتو روی تو بر کسوت خوبی علم است

زلفت از غالیه بر ماه دو هفته رقم است

چون خم ابروی مشکین تو مانند هلال

شود انگشت نما سوره نون والقلم است

دهن تنگ تو چون لب بسخن بگشاید

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

خوشست آن پسته خندان و خوش آن گفتارت

خوشست آن سرو خرامان و خوش آن رفتارت

یاد صحت ببرد از دل صاحبنظران

چشم شیرافکن آهو شکن بیمارت

بتوهم ز رخت گر بربایم بوسی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

دهن غنچه وشت پسته خندان منست

لب شکر شکنت نیک بدندان منست

پای بند سر زلفین چو زنجیر تو شد

دل دیوانه وشم چون نه بفرمان منست

هست دلبستگی جان بسر زلف تو زان

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

روی زیبای تو آرایش هر انجمن است

لعل شیرین تو شور دل هر مرد و زن است

خال مشکین تو بر عارض خورشیدوشت

نقطه عنبر نو بر ورق نسترن است

بر بیاض رخ تو خط سیه باقی باد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

زلف عنبر شکنت مایه ده مشک خطاست

پیش چین سر زلفت سخن مشک خطاست

لعل نوشین تو دارد صفت آبحیات

خط مشکین ترا خاصیت مهر گیاست

چشم بد دور از آنروی چو ماه و خط سبز

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

شهره شهر شد از غایت خوبی رویت

ای شده ترک فلک از دل و جان هندویت

هست رخسار تو یک ماه که در غره او

جلوه دادست دو عنبر ز هلال ابرویت

چشم بد دور که بستان ارم را گه حسن

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

عالم از حسن تو یکسر حسن آباد شدست

بنده عارض تو سوسن آزاد شدست

پیش صاحبنظران معجزه روح الله

با وجود لب جان پرور تو باد شدست

هندوی چشم ترا ترک فلک شاگردی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

کشور حسن تو امروز بکام دل ماست

خطبه در مملکت عشق بنام دل ماست

صد چو لیلی بگه حسن کنیز رخ تست

صد چو مجنون بگه عشق غلام دل ماست

بر سر آتش سودای توأم سوخت جگر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

گر چه هر دم ز غمت بر دلم آزاری هست

باشم اغیار اگر جز تو مرا یاری هست

نشود دور ز تیغ تو که هرگز نکند

بلبل اندیشه که اندر پی گل خاری هست

گر خطت هست مزور سزد ایدوست از آنک

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

گر مرا جان رود اندر پی جانان از دست

وصل جانان نتوان داد بصد جان از دست

مهر روی چو مهت رونق ایمان منست

بدهم جان ندهم رونق ایمان از دست

یک دل اهل نظر در همه آفاق نماند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

لعل شیرین تو پیرایه در عدن است

زلف پر چین تو سرمایه مشک ختن است

سرو تا بنده بالای تو شد از دل پاک

بر زبان همه آزادی سرو چمن است

بر زنخدان تو چاهیست که دل یوسف اوست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

هرگز از یاد نخواهد شدنم صحبت دوست

کی فراموش شود چون همه هستی من اوست

بی سهی سرو و سمن سای تو ایجان جهان

همچو اوراق دلم خون جگر تو بر توست

تا برفتی ز برم در نظرم قامت تو

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

یا رب این پسته شیرین چه شکر گفتارست

و آن چه شکل است و شمایل چه قد و رفتارست

زهره شد ماه شب چارده را حلقه بگوش

یا بنا گوش چو سیم و گهر شهوارست

بسکه در پای گل از حسرت او خار شکست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

یا رب این بوی خوش از روضه رضوان برخاست

یا نسیم سحر از ساحت بستان برخاست

یا ز چین سر زلفین چو شام بت من

صبحدم باد صبا غالیه افشان برخاست

بوی پیراهن یوسف مگر از جانب مصر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

یا رب این بوی خوش از زلف دلارام منست

یا صبا همنفس نافه مشک ختن است

آفتاب رخ او در شکن زلف سیاه

همچو در سایه سنبل ورق نسترن است

گر شکر خنده آن پسته شیرین نبود

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

بنده ئی کز چو تو شاهی بوی اعزاز رسد

بر مه و مهرش ازینمرتبه صد ناز رسد

آسمان کرد بسی جهد و بجاهت نرسید

کی بدان مسند والا بتک و تاز رسد

دشمنی کز ره کین با تو در آید بمصاف

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

بازم از دیده در بار گهر می‌آید

لعل‌فام است مگر خون جگر می‌آید

تیر مژگان که زند ترک کمان ابروی من

پیش پیکان وِیَم سینه سپر می‌آید

هر زمانی که تصور کنم آن روی چو مه

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

روزگاریکه بهجران توأم میگذرد

فلک آنروز مبادا که ز عمرم شمرد

هر چه بر خاطر من بگذرد از شرح نیاز

مردم چشم من از اشک بنم میسترد

من همانروز که دیدم رخ زیبای ترا

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۹
sunny dark_mode