گنجور

 
ابن یمین

عالم از حسن تو یکسر حسن آباد شدست

بنده عارض تو سوسن آزاد شدست

پیش صاحبنظران معجزه روح الله

با وجود لب جان پرور تو باد شدست

هندوی چشم ترا ترک فلک شاگردی

کرد گوئی که چنین رهزن و استاد شدست

تا شدی یوسف مصر دلم ایجان عزیز

دیده یعقوب وشم دجله بغداد شدست

هیچ شادی مرسادم بدل غمکش اگر

هرگزم جز بغم عشق تو دل شاد شدست

تا شدی خسرو خوبان جهان ابن یمین

در هوای لب شیرین تو فرهاد شدست

بستان جان بده ام بوسه مکن هیچ مکاس

تاجرانرا نه که آئین ستد و داد شدست