گنجور

 
ابن یمین

گر چه هر دم ز غمت بر دلم آزاری هست

باشم اغیار اگر جز تو مرا یاری هست

نشود دور ز تیغ تو که هرگز نکند

بلبل اندیشه که اندر پی گل خاری هست

گر خطت هست مزور سزد ایدوست از آنک

خفته در سایه ابروی تو بیماری هست

گنج حسنت بطلب آورم ایدوست بدست

گر چه از هر طرفش غاشیه گون ماری هست

شادی وصل تو گر بهره دل نیست مرا

چه توان کرد غم هجر توأم باری هست

بر خود میندهی بارم و این خوش که مرا

بر دل از سیم سرین تو گرانباری هست

زین پس از ابن یمین گشت دلم فارغ از آنک

شب و روزش ز غم عشق تو دلداری هست