فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
به صبوری بفریبم دل شیدایی را
در جگر بند کنم ناله صحرایی را
دم ز انکار محبت زدم و بد کردم
نه که این باد بریزد گل رسوایی را
باغبان خواست که حیران گل و خار شویم
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
باز دل بر در غم طرح محبت انداخت
بر سر شعله چو خس رخت اقامت انداخت
ای سگ دوست به جانت که چو غم جانم خورد
استخوانم را در دوزخ حسرت انداخت
ریسمان نفسم را غم ایام گسیخت
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
عندلیب عشق را جز نالههای زار نیست
زین گلستانش نصیبی غیر نوک خار نیست
ما تباهی ماندگان موجخیز حیرتیم
کشتی ما شوربختان را به ساحل کار نیست
سالها عشق درین مرحله مبهوتم داشت
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
امشب از شعله آهم جگر غم میسوخت
بر من و زندگی من دل ماتم میسوخت
برق شوقی که ز خاکستر بلبل میجست
ذوق آرایش گل در دل شبنم میسوخت
مرهم از زخم دل خون جگر سوختگان
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
ناله رازیست که در سینه نهفتن ستم است
گوهر گوش بدین نیش نسفتن ستم است
خواب نامحرم و در دیده رخش پردهنشین
گر همه بر دم تیغ است که خفتن ستم است
راز حسن از دم روحالقدس آزرده شود
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
امشب از دولت دیدار تو عید نظرست
دیده را بر سر هر یک مژه رقص دگرست
از نگه دیده سبکبالتر آید سویت
مژه پنداری بر دیده مشتاق پرست
رتبه حسن بلندست چه حاجت به نقاب
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
ما و من برلب مرغان چمن بسیارست
ما چنینیم که هستیم سخن بسیارست
کشته بیتیغ شو وبی کفن آ در بر خاک
منت تیغ و تمنای کفن بسیارست
کو سری لایق فتراک و تنی درخور خاک
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
بی بصر دیده ارباب هوس حیرانست
ز آنکه بر دیده تصویر نظر پنهانست
در گریبان دری دیده ما روز نخست
پنجه غم شده فرموش و کنون مژگانست
دیده بگداخته نخل مژه را دادم آب
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
آن نسیمم که سر و برگ خس و خارم نیست
خانهزاد چمنم لیک به گل کارم نیست
جنس دردم که درین رسته به جانم بخرند
چه کنم طالع نازی ز خریدارم نیست
نخل اندوهم و صد گونه گلم هست ولیک
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
حسن پیرایه دکان هوس نتوان کرد
شعله طور چراغ دل خس نتوان کرد
طوطیان گر لب دریوزه به حسرت بستند
شکرستان همه در کام مگس نتوان کرد
چون حیا پردهنشین شو که گل خوبی را
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
سالها دیده ما را مژه دربانی کرد
آخرش برد و سراپرده حیرانی کرد
سینه بی جگر از زخم تو پهلو دزدید
حیرتش آمد و ناسور پشیمانی کرد
گنج دردی به تماشای دلم آمد و دوش
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
دیده امشب ره نظاره به پایان آورد
به صد افسون نگهی تا سر مژگان آورد
راه آباد بسی بود ولی غمزه دوست
به لب کوثرم از راه بیابان آورد
داد سرمایه به تاراج دل و آخر کار
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
نشئهی شوق کی از ساغر عشرت خیزد
این نسیمست که از گلشن محنت خیزد
هر زمینی که بر آن پای نهم روز وداع
تا دم محشر از آن آتش حسرت خیزد
بخت ناساز به حدیست که گر افروزم
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
تلخکامان مزه شهد هوس نشناسند
سایه پرورد همایند مگس نشناسند
داد ازین شعله مزاجان که چو مرهم گردند
سینهای ریشتر از سینه خس نشناسند
نفس سوختگان شعله طورست ولیک
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
شوق دیدار تو چون چشم مرا باز کند
مژه پیش از نگهم سوی تو پرواز کند
قیمت حسن ز بس عشق تو افزود کنون
داغ غم بر جگر سوختگان ناز کند
به مسیح ار چمن داغ مرا بفروشند
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
دل در آن زلف پریشان رسد و بنشیند
همچو اشکی که به دامان رسد و بنشیند
کو مروت که سمومی چو درین دشت آید
بر سر خاک شهیدان رسد و بنشیند
بوی پیراهن یوسف به جهان در تک و پوست
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
چون صبا جلوه آن زلف گره گیر دهد
عقل را ذوق جنون مژده زنجیر دهد
ناقه را پا همه بر دیده خونبار آید
هجر چون قافله را رخصت شبگیر دهد
هر که در عهد جمال تو ز مادر زاید
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
دیده امشب همه شب خواب پریشان میدید
از جگر تا مژه صد کشور ویران میدید
کشتی خود به فسون بر خس مژگان میبست
لنگر حوصله را موجه طوفان میدید
خویش را گلبن اندوه تصور میکرد
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
من که افسردهترم از نفس مرغ خموش
کی رسد در چمن حسن توام لاف خروش
جان گر از بهر نثارت نفرستم چه کنم
گل مفلس چه کند گر نشود عطرفروش
چه بهشتست محبت که درو میگردند
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
از پی رفع خمار دل غمپرور خویش
همه خون گردم و جوشم ز دل ساغر خویش
سینه شوقم و از داغ کنم پنبه داغ
زخم ناسورم و ز الماس کنم نشتر خویش
جگر تشنه که از شعله مبادا سیراب
[...]