گنجور

 
فصیحی هروی

شوق دیدار تو چون چشم مرا باز کند

مژه پیش از نگهم سوی تو پرواز کند

قیمت حسن ز بس عشق تو افزود کنون

داغ غم بر جگر سوختگان ناز کند

به مسیح ار چمن داغ مرا بفروشند

هر دمش تازه‌تر از شبنم اعجاز کند

دلم از خدمت امید به جایی نرسید

همت یاس مگر زآنکه دری باز کند

عشق در گنج غم ار دست کرم بگشاید

همت آنست که ما را همه تن آز کند

ریختی خون فصیحی ز سرش زود مرو

باش تا شکر کرمهای تو آغاز کند