گنجور

 
فصیحی هروی

امشب از شعله آهم جگر غم می‌سوخت

بر من و زندگی من دل ماتم می‌سوخت

برق شوقی که ز خاکستر بلبل می‌جست

ذوق آرایش گل در دل شبنم می‌سوخت

مرهم از زخم دل خون جگر سوختگان

درد می‌چید و دل از غیرت مرهم می‌سوخت

دم عیسی شد و رسوایی اعجاز کشید

دود آن شمع که در خلوت مریم می‌سوخت

مست یکرنگی عشقیم فصیحی کامشب

در یک آتشکده نامحرم و محرم می‌سوخت