گنجور

 
فصیحی هروی

چون صبا جلوه آن زلف گره گیر دهد

عقل را ذوق جنون مژده زنجیر دهد

ناقه را پا همه بر دیده خونبار آید

هجر چون قافله را رخصت شبگیر دهد

هر که در عهد جمال تو ز مادر زاید

دایه فطرتش از خون جگر شیر دهد

هان فصیحی کم جان گوی که این بیشه ما

همه از زهر گیا طعمه نخجیر دهد