گنجور

 
فصیحی هروی

آن نسیمم که سر و برگ خس و خارم نیست

خانه‌زاد چمنم لیک به گل کارم نیست

جنس دردم که درین رسته به جانم بخرند

چه کنم طالع نازی ز خریدارم نیست

نخل اندوهم و صد گونه گلم هست ولیک

گل شاداب‌تر از دیده خونبارم نیست

شربت وصل کند درد من افزون چه کنم

هیچ کس را خبری از دل بیمارم نیست

داغ لاله نگهم را به تماشا بفریفت

ورنه صلحی به هوای گل و گلزارم نیست

بس که نظاره پرستم نگه هر دو جهان

خرج یک روزه این چشم تلف کارم نیست

سیر آتشکده عشق فصیحی کردم

شعله‌ای شوخ‌تر از آه شرربارم نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode