گنجور

 
فصیحی هروی

حسن پیرایه دکان هوس نتوان کرد

شعله طور چراغ دل خس نتوان کرد

طوطیان گر لب دریوزه به حسرت بستند

شکرستان همه در کام مگس نتوان کرد

چون حیا پرده‌نشین شو که گل خوبی را

دست فرسود نگاه همه کس نتوان کرد

بال وپر سوز که تا ثروت پروازت هست

به مراد دل خود سیر قفس نتوان کرد

کو ره شوق که از ناله لبی شاد کنم

خفته در مرحله تقلید جرس نتوان کرد

همه تن بال شو و دامن پروازی گیر

تکیه بر گرم رویهای نفس نتوان کرد

چه طلسمی است فصیحی که ز میدان وفا

پیش نتوان شد و روباز به پس نتوان کرد