کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
نیلگون شد فلک از تیرگی اختر ما
گردد آئینه سیه تاب ز خاکستر ما
بیکسانیم، گذاری به سر ما که کند؟
مگر از گریه گهی بگذرد آب از سر ما
ایدل انگار که چون تیغ به بند افتادیم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
هیچ دلسوزی نداند چارهٔ کار مرا
شمع بگریزد اگر بیند شب تار مرا
دست هر کس را بهسان سبحه بوسیدم ولی
هیچکس نگشود آخر عقدهٔ کار مرا
همچو نقش پا ندارد بام و در ویرانهام
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
سر به بستان چو دهد جلوهٔ یغمائی را
اول از سرو کند جامهٔ رعنائی را
پای سعیم شده از خار رهت پوشیده
چاره زین به نتوان کرد تهی پائی را
زان شب و روز گریزم زمه و مهر، که کرد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱
که خریدی ز غم گردش دوران ما را؟
دیده گر مفت نمیداد به طوفان ما را
مفلس ار جنس خود ارزان نفروشد چه کند؟
کم بها کرد تهی دستی دوران ما را
اشک این گرسنه چشمان مزه دارد هرچند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست
پنبه را نیز سر همدمی مینا نیست
مینمایند مه عید به انگشت، به هم
سوی ابروی تو میل مژهها بیجا نیست
هیچ ازین دیدهٔ خونابه گشادیم نشد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳
جا نیابی اگر ایدل گلهٔ بیجا چیست
تو که پروانهٔ بزمی هوس اینها چیست؟
سازگار همه طبع ار نبود، عیبی نیست
پنبه را آرزوی همدمی مینا چیست؟
سرو را سایه یکی بیش نباشد، یارب
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴
دل پس از طوف حرم بر در میخانه نشست
هر کجا شیشهٔ می دید چو پیمانه نشست
رفتی از دیده و من دشمن چشمم، که چرا
بسفر زود رود هر که درین خانه نشست؟
کس گرفتار بر ابروی تو چون چشمت نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱
صبر را از دهنت حوصله تنگ آمده است
نالهها را ز دلت تیر به سنگ آمده است
مژهات آفت جان، ترکِ نگاهت خونریز
بسته آن غمزه دو شمشیر و به جنگ آمده است
بدگمانی دلم ز آن صف مژگان داند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰
دل که چون نرگس مستت به شراب افتادست
دفتر معرفت ماست در آب افتادست
ما ز آغاز و ز انجام جهان بیخبریم
اول و آخر این کهنه کتاب افتادست
غمزهات کار دلم ساخت به یک چشم زدن
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷
محتسب بر حذر از مستی سرشار من است
سنگ بگریزد از آن شیشه که در بار من است
آسمان مشتری جنس هنرها گردید
که دکان سوختنم گرمی بازار من است
از دهن غنچه صفت دست اگر بردارم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹
جلوهٔ پیچ و خم از موی کمر خواهد رفت
تاب این رشتهٔ باریک بدر خواهد رفت
دل ز سودای سر زلف تو خواهد واسوخت
از سر مجمرم این دود بدر خواهد رفت
یک جهان بار شکایت ز جهان خواهد بست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴
درِ صد زخم جفا زان مژه بر دل باز است
غمزه زان ناوک کج سخت درست انداز است
هرکه خودبین و خودآرا ز هنر بیخبر است
همچو طاووس که پر زینت و کم پرواز است
سر توحید ز زنجیر شود معلوم است
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶
بعد وارستگیم سوز تو در تن باقیست
آتش افسرده ولی گرمی گلخن باقیست
پنجه ام را بگریبان کفن بند کنید
که هنوزم هوس جیب دریدن باقیست
سنگ را رحم ازین سنگدلان بیشترست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸
گنج دردش که بجز ناله نگهبانش نیست
مخزنی بهتر ازین سینه ویرانش نیست
چون زند فال تماشای گلستان رخش
دیده ما که بجز خواب پریشانش نیست
چون رعیت که سر از حاکم ظالم پیچد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹
حالت از تنگی جا غنچه بکنج دهنست
چکند، ساخته با گوشه خود بیوطنست
پستی پایه چو غواص شگونست مرا
پر ز یوسف بود آن چاه که در راه منست
چند در خانه اش آتش فتد از پرتو تو
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸
هیچگه جوش سرشک از مژه ما کم نیست
اینقدر آب سزاوار گل آدم نیست
ما بنظاره پریشان و خرابیم از آن
شانه از صحبت زلف تو چرا در هم نیست
جرم مستان همه بر گردن خود می گیرد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴
سرخوش از می چو نیم موج هوا شمشیر است
ابر تر را چکنم قطره باران تیر است
زور بازوی توانائیم از فیض می است
باده در طبع من آبست که در شمشیر است
موج سان بر سر هر قطره می می لرزم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷
طره ات گر ز دلم صبر چنین خواهد برد
گریهام شکوه زلف تو به چین خواهد برد
صاف میخانه ایام بود در ته خم
غم دل را نفس بازپسین خواهد برد
چشم بد دور که از دولت بیسامانی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱
دل که لبریز الم شد ز نوا می افتد
جام هرچند که پر شد ز صدا می افتد
سوخت اسباب تعلق دل و آسوده نشست
قدم برق بسر منزل ما می افتد
جامه در خون شهیدان کش و بخرام بناز
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴
عمرها رفت که قانون طرب تار ندید
دل بجز دیده تر ساغر سرشار ندید
این جهان دار شفائیست که یک بیمارش
خدمتی غیر تغافل ز پرستار ندید
هر که رفعت طلبد بهره نیابد از فیض
[...]