گنجور

 
کلیم

طره ات گر ز دلم صبر چنین خواهد برد

گریه‌ام شکوه زلف تو به چین خواهد برد

صاف میخانه ایام بود در ته خم

غم دل را نفس بازپسین خواهد برد

چشم بد دور که از دولت بی‌سامانی

کلبه ما گرو از خانه زین خواهد برد

صد رهم اشک ندامت اگر از سر گذرد

عرق شرم کجا ره به جبین خواهد برد

نامم از صفحه ایام اگر گم نشود

تحفه روسیهی بهر نگین خواهد برد

غمزه با عاشق بی‌برگ و نوا خواهد ساخت

سر و سامان چو نباشد دل و دین خواهد برد

دل به پیکان تو خوش داشت کلیم آن‌هم رفت

کی گمان داشت که کس راه به این خواهد برد