که خریدی ز غم گردش دوران ما را؟
دیده گر مفت نمیداد به طوفان ما را
مفلس ار جنس خود ارزان نفروشد چه کند؟
کم بها کرد تهی دستی دوران ما را
اشک این گرسنه چشمان مزه دارد هرچند
دهر بر خوان تهی ساخته مهمان ما را
در چمن دیده ز نظارهٔ گل میپوشم
تا نگیرد نمک آن لب خندان ما را
عمر آخر شد و انگارهٔ آدم نشدیم
گرچه زود است قضا اینهمه سوهان ما را
ناصحان گر نتوانید که آزاد کنید
بفروشید به آن زلف پریشان ما را
خصمی زشت به آئینه چه نقصان دارد
چه غم از دشمنی مردم نادان ما را؟
چون گهر غربت ما به ز وطن خواهد بود
دربهدر گو بفکن گردش دوران ما را
چشم جادوی تو هر چند برد دل ز کلیم
باز دل میدهد آن عشوهٔ پنهان ما را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره غم و اندوه ناشی از دوران سخت و مشکلات زندگی است. شاعر به خرید غم از چرخش روزگار اشاره میکند و بیان میکند که حتی در شرایط سخت، اشکها و دردهای او معنایی دارند. او از دشواریهای روزگار میگوید و اینکه چگونه نمیتواند انس و دوستی واقعی را پیدا کند. شاعر در عین حال به آسیبهای ناشی از دشمنی و نادانی دیگران و همچنین به موضوع غربت و فقدان وطن اشاره میکند. در نهایت، او از عشق و جذابیت واقعی سخن میگوید که علیرغم مشکلات، همچنان دلباخته آن است.
هوش مصنوعی: کی به تو اجازه داد که غم و اندوه ما را به دست بیاوری؟ اگر چشمانت به راحتی از ما میگذشت، دیگر طوفان مشکلمان برایت اهمیتی نداشت.
هوش مصنوعی: تردید نکنید که یک فرد بیپول و فقیر، محصول و چیزی از جنس خود را با قیمت پایین نمیفروشد. او چه انتخابی دارد؟ فقر و کمارزشی، ارزش زندگی ما را کاهش داده است.
هوش مصنوعی: اشک این گرسنه طعمی خاص و دلنشین دارد، هرچند که زمانه برای مهمان ما سفرهای خالی آماده کرده است.
هوش مصنوعی: در میان گلها مشغول تماشا هستم تا لبخند ما تحت تاثیر زیبایی آنها قرار نگیرد و طعم خوشایند خود را از دست ندهد.
هوش مصنوعی: عمر ما به پایان رسید و هنوز نتوانستیم به حقیقت انسانی خود برسیم، هرچند قضا و قدر ممکن است این وضعیت را به زودی تغییر دهد و از ما بگذرد.
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانید ما را آزاد کنید، پس زلفهای آشفتهمان را به فروش برسانید.
هوش مصنوعی: اگر دشمنی زشت در آینه به تصویر کشیده شود، چه عیبی دارد؟ ما از دشمنی افراد نادان چه غمی باید داشته باشیم؟
هوش مصنوعی: از آنجا که ما در دیاری دور هستیم، گویی ارزشی که مرگ ما دارد، از ماندن در وطن بیشتر است. پس بگو دنیا و روزگار ما را به حال خود بگذارد تا به ما توجه نکند.
هوش مصنوعی: چشم سحرآمیز تو هرچند دل اهل دل را میرباید، اما با این حال، دل ما را به عشوه و ناز خود دوباره میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کرد فارغ گل رویت ز گلستان ما را
کفر زلف تو برآورد ز ایمان ما را
تا خیال قد و بالای تو در دل بگذشت
خاطر آزاد شد از سرو خرامان ما را
ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیم
[...]
می شود راز دل از جبهه نمایان ما را
نیست چون آینه پوشیده و پنهان ما را
تیرباران قضا را سپر تسلیمیم
نیست چون شیر محابا ز نیستان ما را
حال ما را غم آینده مشوش نکند
[...]
در دل تنگ بود جلوهٔ جانان ما را
یوسفی هست درین گوشهٔ زندان ما را
صبح رسوایی ما دامن محشر دارد
ندهد تن به رفو، چاک گریبان ما را
جلوهٔ حسن تو چون می به رگ و ریشه دوید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.