گنجور

 
کلیم

که خریدی ز غم گردش دوران ما را؟

دیده گر مفت نمی‌داد به طوفان ما را

مفلس ار جنس خود ارزان نفروشد چه کند؟

کم بها کرد تهی دستی دوران ما را

اشک این گرسنه چشمان مزه دارد هرچند

دهر بر خوان تهی ساخته مهمان ما را

در چمن دیده ز نظارهٔ گل می‌پوشم

تا نگیرد نمک آن لب خندان ما را

عمر آخر شد و انگارهٔ آدم نشدیم

گرچه زود است قضا این‌همه سوهان ما را

ناصحان گر نتوانید که آزاد کنید

بفروشید به آن زلف پریشان ما را

خصمی زشت به آئینه چه نقصان دارد

چه غم از دشمنی مردم نادان ما را؟

چون گهر غربت ما به ز وطن خواهد بود

دربه‌در گو بفکن گردش دوران ما را

چشم جادوی تو هر چند برد دل ز کلیم

باز دل می‌دهد آن عشوهٔ پنهان ما را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode