سر به بستان چو دهد جلوهٔ یغمائی را
اول از سرو کند جامهٔ رعنائی را
پای سعیم شده از خار رهت پوشیده
چاره زین به نتوان کرد تهی پائی را
زان شب و روز گریزم زمه و مهر، که کرد
سایه هم تلخ به من عشرت تنهائی را
ما ز گیرائی مژگان تو پابرجائیم
ورنه اول نگهت برده توانائی را
چشم جمعیت ازو دور که خوش میسازد
فکر زلف تو دماغ من سودائی را
خاکپای تو قدم گر نگذارد به میان
که به هم صلح دهد دیده و بینائی را؟
لحظهای خستهٔ مژگان و دمی بستهٔ زلف
خوش رها کرده کلیم این دل هرجائی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حالتی عاشقانه و اندوهبار میپردازد. شاعر از زیبایی و جلوههای محبوب صحبت میکند که باعث خرسندی و همچنین رنجش او شده است. او از زحمات و تلاشهای خود در عشق میگوید و اشاره میکند که چگونه زیبایی محبوبش میتواند او را در بند نگه دارد. همچنین، شاعر از رنج و تلخیهایی که در تنهایی احساس میکند سخن میگوید و در نهایت به این نتیجه میرسد که دلش این وضعیت را نمیتواند تحمل کند و به دنبال آرامش است.
هوش مصنوعی: وقتی سرسبزی باغ جلوهگری به نمایش بگذارد، ابتدا از درخت سرو زیباییاش را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: به خاطر تلاشهایی که کردهام، پاهایم از خارهای مسیر تو پوشیده شده است. ولی به این وضعیت نمیتوانم ادامه دهم و چارهای برای بیپایی ندارم.
هوش مصنوعی: از آن شب و روز فرار میکنم به خاطر اشک و مهر، زیرا که سایه غم هم تلخی این خوشی تنهاییام را ایجاد کرد.
هوش مصنوعی: ما به خاطر جذابیت مژگان تو در اینجا ماندهایم، وگرنه ابتدا نگاه تو قدرت ما را میبرد.
هوش مصنوعی: وقتی که نگاه دیگران از تو دور است، فکر و خیال زیباییهای زلفت در ذهن من آرامش میآورد و به من نشاط و سرزندگی میدهد.
هوش مصنوعی: اگر خاک پای تو بر زمین نرود و در میانه نباشد، چگونه میتواند چشم و بینایی را به صلح و آرامش برساند؟
هوش مصنوعی: به مدت کوتاهی از سنگینی مژگان خسته شدم و کمی هم از زلفهای زیبا دور ماندم، حالا این دل سرگشته و بیقرار را رها کردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را
آب را قول تو با آتش اگر جمع کند
نتواند که کند عشق و شکیبایی را
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
[...]
مکن ای دوست ملامت من سودایی را
که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را
صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم
اتفاقی نبود عشق و شکیبایی را
مطلب دانش از آن کس که بر آب دیده
[...]
هر که بیند رخ آندلبر یغمائی را
نکند هیچ ملامت من شیدائی را
جان زیان کرد دلم بر سر بازار غمش
وینزمان سود بود این دل سودائی را
دلبرا زلف تو عیسی دم و زنار و شست
[...]
ای سعادت زپی زینت و زیبایی را
بافته بر قد تو کسوت رعنایی را
عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل
شوق از خانه به در کرد شکیبایی را
گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست
[...]
گر بری چون سر زلف این دل سودایی را
با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را
من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد
هیچکاری به طلب عاشق هر جایی را
روی ننموده گرفتم که روی از بر ما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.