گنجور

 
کلیم

جلوهٔ پیچ و خم از موی کمر خواهد رفت

تاب این رشتهٔ باریک بدر خواهد رفت

دل ز سودای سر زلف تو خواهد واسوخت

از سر مجمرم این دود بدر خواهد رفت

یک جهان بار شکایت ز جهان خواهد بست

هر که از کشور هستی به سفر خواهد رفت

خار هم در قدم راهروان در سفر است

گل سپر گر نشود تا به جگر خواهد رفت

سفر ملک فنا ایدل اگر خواهی کرد

وقت شد قافلهٔ شمع سحر خواهد رفت

گر چنین شعله کشد کینهٔ یاران وطن

چون شرر در سفرم عمر بسر خواهد رفت

به کمال ار برسد رابطهٔ راز و نیاز

دود شمع از سر پروانه بدر خواهد رفت

چرخ با صاف‌دلان بس‌که بهانه طلب است

رشته گر پاره شود آب گهر خواهد رفت

گوش بر گریه‌ام افکن که سخن از تف دل

آب خواهد شد و از دیدهٔ تر خواهد رفت

گر به شمشیر دهد تاب تف خون کلیم

جوهر از تیغ برون همچو شرر خواهد رفت