گنجور

 
کلیم

باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست

پنبه را نیز سر همدمی مینا نیست

می‌نمایند مه عید به انگشت، به هم

سوی ابروی تو میل مژه‌ها بیجا نیست

هیچ ازین دیدهٔ خونابه گشادیم نشد

چکنم گوهر مقصود درین دریا نیست

لب ز هم وانشود تا ز می‌اش پر نکنم

شیشه‌سان غلغل نطقم بجز از صهبا نیست

هوش دادم به صبا بوی تو نگرفته هنوز

تا نگویند که مجنون تو خوش سودا نیست

گر ندارد غم ما دهر، نرنجیم ازو

زانکه در خاطر ما نیز غم دنیا نیست

آخر دور فلک شد، به کدورت خو کن

بادهٔ صاف دگر در ته این مینا نیست

یک به یک وعدهٔ او را همه دیدیم کلیم

نیست یک روز که شرمندهٔ صد فردا نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

تا که اسلام و شریعت به جهان آیین است

رکن اسلام‌ خداوند معزّالدین است

داور عدل ملکشاه‌، شه روی زمین

که ز عدلش همه آفاق بهشت آیین است

آن‌که در طاعت و فرمانش شه توران است

[...]

سعدی

گر کسی سرو شنیده‌ست که رفته‌ست این است

یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است

نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی

که بلند از نظر مردم کوته‌بین است

خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات

[...]

سلمان ساوجی

گرد باغ رخت از سنبل چین پر چین است

باغ رخسار تو را سنبل چین پر چین است

وصف حسن بت چین پیش تو بت عین خطا

کز رخ و زلف تو بت بر بت چین پر چین است

چشمه چشم من از چشم تو دریا بار است

[...]

شمس مغربی

آنچه کفر است بر خلق، بر ما دین است

تلخ و ترش همه عالم برما شیرین است

چشم حق بین بجز از حق نتواند دیدن

باطل اندر نظر مردمِ باطل بین است

گل توحید نروید ز زمینی که دروا

[...]

صائب تبریزی

تا جنون انجمن افروز دل خونین است

دیده شیر مرا شمع سر بالین است

خون خور و مهر به لب زن که درین عبرتگاه

نفس نافه ز خونین جگری مشکین است

در و دیوار چمن مست شد از خنده گل

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه