هیچگه جوش سرشک از مژه ما کم نیست
اینقدر آب سزاوار گل آدم نیست
ما بنظاره پریشان و خرابیم از آن
شانه از صحبت زلف تو چرا در هم نیست
جرم مستان همه بر گردن خود می گیرد
دختر رز که جوانمرد چو او آدم نیست
همه از حسرت لعل لب او در تابند
سنگ بر سینه زنان کیستکه چون خاتم نیست
نام او در همه دوری بزبانها بودست
روشناس است زمی، شهرت جام از جم نیست
بیرخت تنگدلی بسکه جهانرا بگرفت
در چمن عرصه گنجایش یک شبنم نیست
بسکه دلهای عزیزان ز نفاق از هم گشت
هر کجا بزم شود روی دو کس با هم نیست
چشم داغ تو بسی شور فتادست کلیم
چون نباشد که بغیر از نمکش مرهم نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات عمیق خود میپردازد و از عشق و درد و جدایی سخن میگوید. او از زیباییهای معشوقهاش و عواطف ناشی از عشق گفتوگو میکند. شاعر احساس میکند که در آتش عشق و حسرت نسبت به معشوق خود سوخته است و موانع و جداییها باعث شده که نگرانی و درد در دلش فزونی یابد. او در پایان به این نکته اشاره میکند که در غیاب معشوق، هیچ درمانی برای دردش وجود ندارد و تنها یاد اوست که در دلش باقی مانده است.
هوش مصنوعی: هرگز اشک چشم ما کم نیست، این همه آب برای گل آدمی کمتر از آن چیزی است که شایستهاش باشد.
هوش مصنوعی: ما به خاطر زیبایی و آشفتهحالیامان، از تماشای تو دچاریم. پس چرا وقتی از زلف تو صحبت میکنیم، این آشفتگی به هم نمیریزد؟
هوش مصنوعی: دختر رز با شجاعت تمام، مسئولیت تمام خطاها و اشتباهات مستان را بر عهده میگیرد، زیرا مانند او مردانگی و فضیلت در کسی دیگر وجود ندارد.
هوش مصنوعی: همه به خاطر آرزو و حسرت زیبایی و جذابیت لبان او در عذاب و ناراحتیاند. سنگ به سینه میزنند و میگریند، اما او مانند خاتم، دور از دسترس و نایاب است.
هوش مصنوعی: او در همه جا نامش بر زبانهاست و همه او را میشناسند. معروفیت او به خاطر جامی که از جم است، نیست.
هوش مصنوعی: کمبود احساس و تنگدلی آنقدر در زندگی گسترش یافته است که در دنیای پر از زیبایی، حتی جایی برای یک شبنم کوچک هم نمانده است.
هوش مصنوعی: دلهای عزیزان به خاطر دورنگی و نفاق از یکدیگر فاصله گرفته است، به طوری که هر جا که جشن و شادمانی برپا شود، دو نفر که با هم رابطه دارند ممکن نیست به آرامی در کنار هم باشند.
هوش مصنوعی: چشمان پرهیجان تو خیلی ناراحتی به وجود آورده، چون کلیم (موسى) میگوید هیچ چیز جز شوری اشک تو نمیتواند برای زخمهای من مرهمی باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست
سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست
کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را
کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست
خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او
[...]
آن نگینی که منش می طلبم باجم نیست
وان مسیحی که منش دیده ام از مریم نیست
انک از خاک رهش آدم خاکی گردیست
ظاهر آنست که از نسل بنی آدم نیست
گرچه غم دارم و غمخوار ندارم لیکن
[...]
گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست
عاشق شیفته دل را خبر از عالم نیست
عهد بستی که دگر از تو نه بردارم دل
ترسم آنست که پیمان بنان محکم نیست
دارم از دست تو بسیار شکابت لیکن
[...]
من دگر دم نزنم گر چه دمم همدم نیست
خود مرا زهره که پیش تو بر آرم دم نیست
مردم دیده برون میکنم از خانهٔ چشم
تا نبیند رخ خوب تو که او محرم نیست
دل سخت تو به هنگام جفا چون سنگ است
[...]
هر که با جام می لعل لبش همدم نیست
در حریم حرم حرمت ما محرم نیست
دل به نیش است که هر نوش ندارد سودش
سینه زخمی است که خوشنود به هر مرهم نیست
کمر صحبت این راه ببندی ور نه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.