گنجور

 
کلیم

محتسب بر حذر از مستی سرشار من است

سنگ بگریزد از آن شیشه که در بار من است

آسمان مشتری جنس هنرها گردید

که دکان سوختنم گرمی بازار من است

از دهن غنچه صفت دست اگر بردارم

قفل دیگر ز حیا بر لب اظهار من است

گره گریه به تیغ از گلویم وانشود

نخل ناکامی‌ام و عقدهٔ غم، بار من است

نزنم یک نفس خوش که تلافی نکند

بخت بد گرچه به خواب است خبردار من است

گَرد از چهرهٔ من پاک به سیلی سازد

آنکه در بی‌کسیِ عشقِ تو غمخوار من است

از دل روشنم اسرار دو عالم پیداست

حیف ازین آینه کارایش دیوار من است

دخل بیجا همه جا در سخنم می‌آید

این مگس لازم شیرینی گفتار من است

شکوه از اختر طالع نتوان کرد کلیم

زینت بخت و گل تارک ادبار من است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

لعلِ سیرابِ به خون تشنه لب یار من است

وز پی دیدنِ او دادنِ جان کار من است

شرم از آن چشمِ سیه بادش و مژگان دراز

هر که دل بردنِ او دید و در انکارِ من است

ساروان رَخت به دروازه مَبَر کان سرِ کو

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

در سراپردهٔ جان خانهٔ دلدار من است

گوشهٔ دیدهٔ من خلوت آن یار من است

تا که از نور جمالش نظرم روشن شد

هر کرا هست نظر عاشق دیدار من است

هر کجا ناله ای از غیب به گوش تو رسد

[...]

آذر بیگدلی

غیر، بیهوده، پی یار وفادار من است

نشود یار کسی اگر یار من است

شب به گوشت چو رسد نالهٔ مرغان اسیر

نالهٔ بی‌اثر از مرغ گرفتار من است

از غمش مردم و، گر شکوه کنم شرمم باد؛

[...]

سحاب اصفهانی

آن چه شمعی است فروزنده رخ یار من است

آن چه روشن نه از آن شمع شب تار من است

آن چه ناز تو فزون می‌کند و رحم تو کم

اثر صبر کم و نالهٔ بسیار من است

آن چه از کار کسان عقده گشاید لب توست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه