گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۸

 

نازنینا من ز جانت بنده ام

بنده ی عشق توأم تا زنده ام

گر قبول افتم تو را در بندگی

بنده ای با طالع فرخنده ام

چون قدت سروی ندیدم راستی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۹

 

تا خیال آن بت بگزیده ام

بست نقشی در سواد دیده ام

از خیالش نیستم خالی دمی

گر بداند نور هر دو دیده ام

عمر بگذشت و من از روی وفا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۰

 

ای خوشا وقت دل شوریده ام

حال دل چون زلف دلبر دیده ام

تا دلم در شست زلفش خانه ساخت

من بسی درد از رخش برچیده ام

من به یاد آن قد و بالای تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۱

 

من که عمری در جهان گردیده ام

مثل رویش کافرم گردیده ام

دیده ام خوبان و مهرویان بسی

مهر رویش در جهان بگزیده ام

در چمن بر یاد قدش هر زمان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۲

 

ای خیال روی تو در دیده ام

هست دایم همچو نور دیده ام

بی رخ زیبای تو در ماه و خور

ناکسم گر من در افشان دیده ام

عشق روی تو نگارا در جهان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۹

 

در جوانی قدر خود نشناختم

این زمان حاصل چه چون در باختم

چون گذشت از ما چو باد صبحدم

نیک و بد را این زمان بشناختم

ای بسا مرغ هوس را کز هوا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۵

 

مهر روی خوب در جان باشدم

واشتیاق روی جانان باشدم

دردی از هجران تو درمان ماست

کان لب جان بخش درمان باشدم

با فراق روی خوبت ای صنم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۱

 

بخت اگر یاری دهد یارش کنم

همچو خود در عشق غمخوارش کنم

گر به جانی برنیاید وصل او

من جهان را در سر کارش کنم

در سماعی گر درآید قدّ او

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۲

 

پیش رویش جان و دل قربان کنم

هرچه فرماید نگارم آن کنم

گر بگوید ترک جان کن در غمم

هجر جان در پیش دل آسان کنم

هر شب اندر بستر غمخوارگی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۳

 

گفته بودی از لبت درمان کنم

وز وصالت یک شبی مهمان کنم

از در بختم درآ بی انتظار

تا جهان در پای تو قربان کنم

تا به کی من دیده بی خواب را

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۴

 

تا به کی درد غمت پنهان کنم

خانه دل را چنین ویران کنم

چون طبیب درد مایی پیشم آی

تا ز وصلت درد را درمان کنم

در سر کوی فراقت تا بکی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۶

 

با تو تا جان باشدم یاری کنم

در همه حالی وفاداری کنم

با من ار آهنگ بیزاری کنی

من ز اندوه و غمت زاری کنم

چون ز عشقت بهره ی من خواریست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۸

 

با دو چشمت عشق‌بازی می‌کنم

با دو زلفت سرفرازی می‌کنم

گفته بودم ترک جان‌بازی کنم

چون توانم کرد بازی می‌کنم

روز و شب در بوتهٔ هجران تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۸

 

قدر روز وصل تو نشناختیم

لاجرم جان و جهان درباختیم

چون شکر در آب و موم از آفتاب

در فراق روی تو بگداختیم

تا تو شمشیر جفا برداشتی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۱ - استقبال از حافظ

 

ما تو را دلدار خود پنداشتیم

وز تو چشم مردمی‌ها داشتیم

تخم مهر رویت ای نامهربان

سال‌ها در وادی جان کاشتیم

هرچه کردی با من از جور و جفا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۸

 

چون جهانی را تویی روح و روان

رحمتی کن بر دل این ناتوان

سرو جانی در سرابستان دل

سر مکش یکبارگی از دوستان

چون قد رعنایت ای زیبا نگار

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۸

 

مهر روی آن بت سیمین بدن

وآن نگار دلبر شیرین سخن

زلف او چون عنبر و بویش چو گل

نرگسش چشمست و عارض یاسمن

غنچه گر بیند دو لعل جان فزاش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۱

 

این خراب آباد دل معمور کن

ماتم هجران به وصلت سور کن

جرعه ای لعلش بنوش و مست شو

همچو نرگس چشم خود مخمور کن

پشت کن بر گفت و گوی مدعی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۳

 

تا به کی این در زنم در باز کن

با وصالت یک دمم دمساز کن

یک زمان بنوازم ای جان از وصال

بعد ازین چندانکه خواهی ناز کن

چون ببست او راه وصلش را به ما

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۴

 

ای عزیز من ستمکاری مکن

بیش ازین بر بندگان خواری مکن

چون تو را دادم دل و جان و جهان

دلبرا آخر جگرخواری کن

از من بیچاره چون زارم ز غم

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode