قدر روز وصل تو نشناختیم
لاجرم جان و جهان درباختیم
چون شکر در آب و موم از آفتاب
در فراق روی تو بگداختیم
تا تو شمشیر جفا برداشتی
ما سپر در روی آب انداختیم
آتشی در خرمن ما زد غمت
با وجود سوختن درساختیم
در چنین حالی که ما را رو نمود
دوستان از دشمنان نشناختیم
ای بسا اسب وفا کاندر جهان
در پی مهر و وفایش تاختیم
چون خیالش در نمی گنجد به چشم
خانه دل را بدو پرداختیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساس عمیق خود را درباره فراق و جدایی از محبوبش بیان میکند. او به درد و رنجی که در نبود محبوب متحمل شده اشاره کرده و از ناتوانی خود در درک ارزش لحظات وصال میگوید. او خود را به شکر در آب و موم تحت خورشید تشبیه میکند که در غم فراق ذوب شدهاند. شاعر تأکید میکند که با وجود دشمنیها و مشکلات، تلاش کردهاند در عشق وفادار بمانند و تلاش کردهاند آرامش را در دل خود حفظ کنند. او به وفاداری و شجاعت دوستان و همچنین تعهد به عشق اشاره میکند، حتی زمانی که واقعیتها دشوار میشود. در نهایت، شاعر تمایلش به درک عمیقتر عشق و پذیرش آنچه که از دست رفته، را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: ما قدر لحظههای همراهیات را ندانستیم و به همین دلیل جان و دنیایمان را از دست دادیم.
هوش مصنوعی: ما در دوری از چهره تو مانند شکر در آب و موم زیر نور آفتاب ذوب شدیم.
هوش مصنوعی: وقتی تو به ما ظلم کنی و ما را مورد آزار قرار دهی، ما خود را برای دفاع آماده کرده و تلاش میکنیم که در برابر سختیها مقاومت کنیم.
هوش مصنوعی: غم تو همیشه مثل آتش در دل ما شعلهور است، حتی با وجود سوختن و آسیب دیدن، ما سعی کردهایم که به زندگی ادامه دهیم و از آن برخیزیم.
هوش مصنوعی: در چنین شرایطی که دوستان ما را آشکار کردند، نتوانستیم بین دوستان و دشمنان تمایز قائل شویم.
هوش مصنوعی: بسیاری از اسبهای وفادار در جهان وجود دارند که ما به دنبال محبت و وفای آنها به جست و جویشان رفتهایم.
هوش مصنوعی: زمانی که تصویر او در ذهنم جا نمیگیرد، تصمیم میگیرم که دل و جانم را به او بسپارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرچه در عشق تو جان درباختیم
قیمت سودای تو نشناختیم
سالها بر مرکب فکرت مدام
در ره سودای تو میباختیم
خود تو در دل بودی و ما از غرور
[...]
دوش عشق شمس دین می باختیم
سوی رفعت روح می افراختیم
در فراق روی آن معشوق جان
ماحضر با عشق او می ساختیم
در نثار عشق جان افزای او
[...]
ما ازو خود را برون انداختیم
تا به باکو روز و شب میتاختیم
باز ساز عشق را بنواختیم
کشتی دل در محیط انداختیم
عاشقانه خلوت خالی دل
با خدای خویشتن پرداختیم
ما چو دریائیم و خلق امواج ما
[...]
کای طرب کین خانه را پرداختیم
بهر بویحیی حصاری ساختیم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.