گنجور

 
جهان ملک خاتون

قدر روز وصل تو نشناختیم

لاجرم جان و جهان درباختیم

چون شکر در آب و موم از آفتاب

در فراق روی تو بگداختیم

تا تو شمشیر جفا برداشتی

ما سپر در روی آب انداختیم

آتشی در خرمن ما زد غمت

با وجود سوختن درساختیم

در چنین حالی که ما را رو نمود

دوستان از دشمنان نشناختیم

ای بسا اسب وفا کاندر جهان

در پی مهر و وفایش تاختیم

چون خیالش در نمی گنجد به چشم

خانه دل را بدو پرداختیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

گرچه در عشق تو جان درباختیم

قیمت سودای تو نشناختیم

سالها بر مرکب فکرت مدام

در ره سودای تو می‌باختیم

خود تو در دل بودی و ما از غرور

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

دوش عشق شمس دین می باختیم

سوی رفعت روح می افراختیم

در فراق روی آن معشوق جان

ماحضر با عشق او می ساختیم

در نثار عشق جان افزای او

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

ما ازو خود را برون انداختیم

تا به باکو روز و شب می‌تاختیم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
شاه نعمت‌الله ولی

باز ساز عشق را بنواختیم

کشتی دل در محیط انداختیم

عاشقانه خلوت خالی دل

با خدای خویشتن پرداختیم

ما چو دریائیم و خلق امواج ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه