گنجور

 
جهان ملک خاتون

مهر روی آن بت سیمین بدن

وآن نگار دلبر شیرین سخن

زلف او چون عنبر و بویش چو گل

نرگسش چشمست و عارض یاسمن

غنچه گر بیند دو لعل جان فزاش

پیش من دیگر که نگشاید دهن

گر ببیند قامت و بالای او

در چمن از قد بیفتد نارون

گر نقاب از چهره بگشاید نگار

گل فرو ریزد ز شرمش در چمن

گر کند بر خاک مشتاقان گذر

مرده بر بویش بدراند کفن

بر جهان چندین مکن خواری و جور

ای بت بدخوی من بشنو ز من