گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای خوشا وقت دل شوریده ام

حال دل چون زلف دلبر دیده ام

تا دلم در شست زلفش خانه ساخت

من بسی درد از رخش برچیده ام

من به یاد آن قد و بالای تو

سرو نازا بس زمین بوسیده ام

گرچه کردی راز ما را آشکار

من به جان اسرار تو پوشیده ام

بی وفا یارا بسی کز دست تو

جرعه ی جور و جفا نوشیده ام

نور چشمم صبر فرمایی مرا

صبر چون باشد ز نور دیده ام

من به امید وصالش در جهان

بی سر و سامان بسی گردیده ام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode