گنجور

 
جهان ملک خاتون

گفته بودی از لبت درمان کنم

وز وصالت یک شبی مهمان کنم

از در بختم درآ بی انتظار

تا جهان در پای تو قربان کنم

تا به کی من دیده بی خواب را

در فراق روی تو گریان کنم

تا به چند آخر دل غمدیده ام

بر سر نار غمت بریان کنم

در فراق روی خوبت تا به کی

انتظار وعده جانان کنم

کرده ای فرمان به جانم بنده ام

من ز جان و دل تو را فرمان کنم

سرو را گر هست جای اندر سر آب

من تو را مأوا میان جان کنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode