گنجور

 
جهان ملک خاتون

من که عمری در جهان گردیده ام

مثل رویش کافرم گردیده ام

دیده ام خوبان و مهرویان بسی

مهر رویش در جهان بگزیده ام

در چمن بر یاد قدش هر زمان

پای سرو و نارون بوسیده ام

نسبت زلفش به عنبر کرده ام

همچو مار از غبن آن پیچیده ام

من طمع در هجر آن آرام جان

از دل و جان بر بدن ببریده ام

ای مسلمانان ز درد هجر او

جامه جان بر بدن بدریده ام

بر نمی آید دلم با درد عشق

من درین معنی بسی کوشیده ام

ای بسا شبها که تا هنگام صبح

بر سر خاک رهش غلطیده ام

همچو شب تاریک می بینم جهان

بی رخت ای نور هر دو دیده ام

 
 
 
حکیم نزاری

من بچشم خویشتن این دیده ام

شک ندارم کز کسی نشنیده ام

جهان ملک خاتون

تا خیال آن بت بگزیده ام

بست نقشی در سواد دیده ام

از خیالش نیستم خالی دمی

گر بداند نور هر دو دیده ام

عمر بگذشت و من از روی وفا

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
شاه نعمت‌الله ولی

تا گلی از گلستانش چیده ام

بر لب غنچه بسی خندیده ام

ماه در چشمم نمی آید تمام

کافتاب حسن او را دیده ام

هر کجا جام مئی آمد به دست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه