گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا به کی این در زنم در باز کن

با وصالت یک دمم دمساز کن

یک زمان بنوازم ای جان از وصال

بعد ازین چندانکه خواهی ناز کن

چون ببست او راه وصلش را به ما

ای دل مسکین ز او خو باز کن

گرچه چون دف هر دمم دستی زنی

چنگ جانم را دمی درساز کن

گر توانی گفت حالت با صبا

یک زمانش محرم این راز کن

ای دو چشم بخت من اندر جهان

گر نه شبکوری دو دیده باز کن

گر ببینی بر سر راهش دمی

قصّه عشق مرا آغاز کن