گنجور

 
جهان ملک خاتون

ما تو را دلدار خود پنداشتیم

وز تو چشم مردمی‌ها داشتیم

تخم مهر رویت ای نامهربان

سال‌ها در وادی جان کاشتیم

هرچه کردی با من از جور و جفا

گرچه آن بد بود نیک انگاشتیم

تا نهادی دل به مهر دیگران

ما امید از لطف تو برداشتیم

سال‌ها تا رایت مهر و وفا

عاشقانه در جهان افراشتیم

چون جفا و جورت از حد درگذشت

کار خود را با خدا بگذاشتیم

گر به ناحق غمزه‌ات خونم بریخت

جانب حق را فرو نگذاشتیم