گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا خیال آن بت بگزیده ام

بست نقشی در سواد دیده ام

از خیالش نیستم خالی دمی

گر بداند نور هر دو دیده ام

عمر بگذشت و من از روی وفا

یک سخن از لفظ او نشنیده ام

در چمن چون دیده ام قدّی چو سرو

درد از آن بالا بسی برچیده ام

همچو شمع از هجر می گریم به زار

کی چو گل از وصل او خندیده ام

آن چنان رویی و مویی در جهان

من مسلمان نیستم گر دیده ام

عرض گردیدم همه خوبان ز جان

مهر رویش از جهان بگزیده ام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

من بچشم خویشتن این دیده ام

شک ندارم کز کسی نشنیده ام

جهان ملک خاتون

ای خوشا وقت دل شوریده ام

حال دل چون زلف دلبر دیده ام

تا دلم در شست زلفش خانه ساخت

من بسی درد از رخش برچیده ام

من به یاد آن قد و بالای تو

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
شاه نعمت‌الله ولی

تا گلی از گلستانش چیده ام

بر لب غنچه بسی خندیده ام

ماه در چشمم نمی آید تمام

کافتاب حسن او را دیده ام

هر کجا جام مئی آمد به دست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه