گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای خیال روی تو در دیده ام

هست دایم همچو نور دیده ام

بی رخ زیبای تو در ماه و خور

ناکسم گر من در افشان دیده ام

عشق روی تو نگارا در جهان

از دل و جان و جهان بگزیده ام

در سرابستان فردوس برین

بی وصال تو کی آرامیده ام

سرو بالایت ز ما سر می کشد

همچو بید از رشک او لرزیده ام

گر گذر کرد او به ما چون سرو ناز

صد هزاران دردش از بر چیده ام

گر رسد بر زلف تو باد صبا

همچو مار از غبن آن پیچیده ام

بس که کردی بر من بی دل جفا

از وفای تو طمع ببریده ام

سالها تا با غمت گرد جهان

بی سر و سامان چنین گردیده ام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode