گنجور

 
جهان ملک خاتون

این خراب آباد دل معمور کن

ماتم هجران به وصلت سور کن

جرعه ای لعلش بنوش و مست شو

همچو نرگس چشم خود مخمور کن

پشت کن بر گفت و گوی مدعی

روی بر روی بت منظور کن

صورت اخلاص من پوشیده نیست

چشم بد یارب ز حسنش دور کن

همچو لاله دل بسوز و روی دل

چون گل زرد از غمش رنجور کن

ای عزیز من که گفتت بنده را

دایماً از وصل خود مهجور کن

گر به دارت می زند زان دم مزن

چشم دل بر حالت منصور کن