فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰
گر نه در دل مهر آن روی چو مه دارد چراغ
چیست این سوزی که شبهای سیه دارد چراغ
رشتهٔ جان سوزدم هر شب ز غیرت گرچه رو
من چنین محروم و در بزم تو ره دارد چراغ
تا خبر از وصل آن خورشید یابد جان دهد
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱
گشت محرم در حریم وصل جانانم چراغ
آتشی از رشک زد در رشته جانم چراغ
رشته دارد در آتش می دهد هر لحظه یاد
زان رخ تابنده و زلف پریشانم چراغ
روز وصل ای لاله رخ داغی نهادی بر دلم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳
قد کشیدی دیده ام تیر بلا را شد هدف
جلوه کردی عنان اختیارم شد ز کف
می نهد سر هر سحر بر خاک راهت آفتاب
جای آن دارد که سر بر چرخ ساید زین شرف
آسمان را دوش ذوق ماه نو در چرخ داشت
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵
متصل دارد سر سودای ابروی تو دل
هیچ کس در سر چنین سودا ندارد متصل
روی چشم من سیه کز دیدن بی اختیار
از تو می سازد مرا در سر نگاهی منفعل
بت پرستیدن نخواهد بود بی وجهی مگر
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱
ناوکت پیراهنی پوشاند از خون بر تنم
چاکها انداخت آب دیده در پیراهنم
پای در کویت ز سر کردم که تا ناید دگر
در زمین بوسی گریبان را حسد بر دامنم
گر به تیغ رشک ریزم خون خود نبود عجب
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲
بی خط سبزت شبی هر جا که منزل داشتم
تا سحر چون سبزه پا از رشک در گل داشتم
دوش شمعی بود همرازم که از روشن دلی
بود او را بر زبان من هر چه در دل داشتم
بود اسباب کمال رفعتم چون مه تمام
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴
آتشین رویی کز او چون شمع با چشم ترم
زنده خواهم شد پس از مردن گر آید بر سرم
سوختم ناصح مده پندم مبادا کز دمت
بر فروزد آتشی گر هست در خاکسترم
خار خاکستر شود ز آتش منم آن آتشی
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
بسته شد بر رشته جان موی گیسوی توام
می کشد هر سو که می افتد گره سوی توام
بس که می گردد بگرد ماه رخسارت ز رشک
کرد مانند سر مویی سر موی توام
در دل از تأثیر مهرست این که همچون ماه نو
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱
نوخطان را دوست میدارد دل دیوانهام
من چو مجنون نیستم در عاشقی مردانهام
خضر میگویند بر سرچشمهای برده ست راه
قطره ای گویا چکیده جایی از پیمانهام
عقل را هر لحظه تکلیفیست بر من در جهان
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵
ما نظر جز بر تبان سیمبر کم کردهایم
وز بتان سیمبر قطع نظر کم کردهایم
زاهدا از ما مجو بسیار آیین صلاح
عشق بازانیم ما کار دگر کم کردهایم
کرده ایم اندیشه بسیار در هر کار لیک
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷
آتشم من گلخنی باید که باشد منزلم
نیستم گلبن که از گلزار بگشاید دلم
گر نگفتم حال خود پیش تو معذورم بدار
هستی شوق تو کرد از هستی خود غافلم
آب شمشیر ترا فیض زلال زندگیست
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷
من بسربازی ز شمع مجلست کم نیستم
چیست جرم من که در بزم تو محرم نیستم
گر مقیم روضه کویت شدم منعم مکن
ذره خاکم تصور کن که آدم نیستم
در جهان جز من خریدار جفایت نیست کس
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰
می روم زین شهر و در دل مهر ماهی می برم
کوه دردی با تن چون برگ کاهی می برم
از سر کویت سفر نوعیست از دیوانگی
این قدر من هم بکوی عقل راهی می برم
از ملامت چون رهم کز ناله هرجا می روم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱
میروم در سینه صد درد نهانی میبرم
کوهِ دردم از سر کویت گرانی میبرم
از درت صد داغ بر دل میکنم عزم سفر
دستهٔ گل زین ریاضِ کامرانی میبرم
میروم زین ملک اما بیمتاعی نیستم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳
نسبت شمشاد با آن سرو قامت چون کنم
ور کنم با طعنه اهل ملامت چون کنم
می کند رسوا مرا هر جا که باشم دود آه
سخت دشوارست رفع این علامت چون کنم
جز ملامت نیست رسم راه پیمایان عشق
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲
چیست جرم من که باز از چشم یار افتادهام
معتبر بودم ز چشم اعتبار افتادهام
ماندهام بر حال خود حیران جدا از کوی یار
مبتلای غربتم دور از دیار افتادهام
گلرخان یک ره نمیبینند سوی من به لطف
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
پیش او با ناله اظهار غم دل کردهام
چون ننالم کام دل از ناله حاصل کردهام
گر مرا با ناله میلی هست در دل دور نیست
سوی خود دلدار را با ناله مایل کردهام
هیچ عاشق را چو من در عشق خوبان ناله نیست
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱
نی همین سرگرم سودای بتان تنها منم
هر که باشد عشق می ورزد همین رسوا منم
تاری از زلفیست در هر تن که می جنبد رگی
نی همین در بند محبوبان مه سیما منم
حیرتی دارم که در هر جا که باشد پیکرم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶
دوش در مجلس نگاری بود همزانوی من
عیشها می کرد دل تا صبح از پهلوی من
یار وحشی طبع و من معتاد الفت چون کنم
آفت من خوی او شد محنت او خوی من
چند می نازی فلک با ماه نو چندین مناز
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷
در غمم گر جان ز جسم ناتوان آید برون
کی غم آن راحت جانم ز جان آید برون
می مده ساقی مکن کاری که ناگه پیش خلق
سر لعل او بمستی از زبان آید برون
خواستم کآرم خدنگش را برون از استخوان
[...]