من بسربازی ز شمع مجلست کم نیستم
چیست جرم من که در بزم تو محرم نیستم
گر مقیم روضه کویت شدم منعم مکن
ذره خاکم تصور کن که آدم نیستم
در جهان جز من خریدار جفایت نیست کس
ترک کن رسم جفا انگار من هم نیستم
مدت عمرم نمی دانم که چون بر من گذشت
مست شوقم آگه از احوال عالم نیستم
شهرتی دارد که از عقلست استعداد غم
من چه سان دیوانه ام یارب که بی غم نیستم
از جفایت گه جگر خون می شود گه دل مرا
من حریف این جفاهای دمادم نیستم
چون قلم سرگشته زان گشتم فضولی کز ازل
خالی از سودای آن گیسوی پر خم نیستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساسات خود در برابر معشوق میگوید. او به توصیف مشکل خود در برقراری رابطه با معشوق و دلتنگیهایش میپردازد. شاعر به نوعی عدم حضور و بیتوجهی از سوی معشوق را بیان میکند و از طول عمرش و گذر زمان بیاطلاع است. او به شدت درگیر عشق و غمهای ناشی از آن است و جفاهای معشوق باعث به درد آمدن دلش شده است. در نهایت، شاعر بر این نکته تأکید میکند که در دنیای عشق، او تنها و بیدفاع است و نمیتواند بیاحساس و بیغم باشد.
هوش مصنوعی: من به دل شمعی که در مجلس تو درخشان است، شبیه هستم و از زیباییهای تو دور نیستم. اما نمیدانم چرا من را از حضور در جمع تو محروم کردهاند.
هوش مصنوعی: اگر در بهشت تو سکونت کنم، مرا از نعمتها بیبهره نگذار. تصور کن که من هم مانند یک ذره خاک هستم و آدمی نیستم.
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچکس نیست که مثل من از ظلم و ستم تو ناراحت باشد. اگر تو هم قرار است به من ظلم کنی، بهتر است که به طور کلی فراموش کنی من وجود دارم.
هوش مصنوعی: مدت زمان عمرم را نمیدانم که چگونه سپری شده است. در حالتی از شوق و سرمستی به سر میبرم و از وضعیت جهان اطرافم خبری ندارم.
هوش مصنوعی: او شهرتی دارد که مربوط به عقل و خرد اوست. اما من که خیلی دیوانه و نابخرد هستم، نمیدانم چطور است که بدون غم و اندوه نمیتوانم زندگی کنم.
هوش مصنوعی: از ظلم تو گاهی قلبم به درد میآید و گاهی جگرم به خون مینشیند. من در برابر این بیرحمیهای پیوسته تو تاب و تحمل ندارم.
هوش مصنوعی: وقتی قلم به سرگردانی افتاد و از آن زمان به بعد، من هم در آرزوی آن گیسوی تابدار هستم و از ابتدا هیچگاه خالی از این خیال نبودهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جنت از رضوان، که من زان روضه خرم نیستم
سیر چشمم در پی میراث آدم نیستم
خوردنم غیر از ندامت نیست بر خوان عمل
چند گیرم در دهان انگشت، خاتم نیستم
هرگز از فوت مرادی ناله از من سر نزد
[...]
گر نگردد بر مرادم چرخ در غم نیستم
جوهر تیغم ز پیچ و تاب درهم نیستم
جنگ دارد طرز من با مردم این روزگار
در میان عالمم وز اهل عالم نیستم
خارخشکم دودمان گلخن از من روشن است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.