گنجور

 
فضولی

بی خط سبزت شبی هر جا که منزل داشتم

تا سحر چون سبزه پا از رشک در گل داشتم

دوش شمعی بود همرازم که از روشن دلی

بود او را بر زبان من هر چه در دل داشتم

بود اسباب کمال رفعتم چون مه تمام

چون نباشد آفتابی در مقابل داشتم

بود صد فرهاد را بر صورت حالم حسد

در نظر تا نقش آن شیرین شمایل داشتم

بر من دیوانه تشویش خرد حکمی نداشت

سوری از سودا حصاری از سلاسل داشتم

آفرین ای زورق ساغر رهاندی از غمم

من درین دریا کجا امید ساحل داشتم

گر تهی دستم ز دین و دل فضولی دور نیست

عشق بربود از کف من آنچه حاصل داشتم

 
 
 
نظیری نیشابوری

شب نه تشویش صبا نی شور بلبل داشتم

خلوتی تا صبحدم با سنبل و گل داشتم

عیش ها سیل بهاری بود، تا آمد گذشت

صحبتی با دوستداران بر سر پل داشتم

یاد آن مستان که برچیدند از اینجا نقل و جام

[...]

صائب تبریزی

یاد ایامی که شور عشق بلبل داشتم

از دل صد پاره دامانی پر از گل داشتم

از نسیم شوق هر مو داشت رقصی بر تنم

از پریشانی دل جمعی چو سنبل داشتم

خانه ام بی انتظار خانه پردازی نبود

[...]

سحاب اصفهانی

عمری امید وفا و مهر از آن دل داشتم

خویش را خرسند از این فکر باطل داشتم

بی سبب در زیر تیغ ای جان ناقابل نبود

هر قدر شرمندگی از روی قاتل داشتم

مانده از سرو روانی پای من در گل چه باک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه