گنجور

 
فضولی

نی همین سرگرم سودای بتان تنها منم

هر که باشد عشق می ورزد همین رسوا منم

تاری از زلفیست در هر تن که می جنبد رگی

نی همین در بند محبوبان مه سیما منم

حیرتی دارم که در هر جا که باشد پیکرم

کس نمی داند که این نقشیست از من یا منم

بوده ام دلبسته هر تار مویت مدتی

آنکه ورزیدست سودای تو مدتها منم

زین ستم کز دست من امروز دامن می کشی

آنکه خواهد دست زد در دامنت فردا منم

جای گر زیر زمین سازم ز بیم غم چه سود

روی بر من می نهد سیلاب غم هر جا منم

اعتباری نیست دنیا را فضولی پیش ما

ترک دنیا کرده ای گر هست در دنیا منم