گنجور

 
فضولی

بسته شد بر رشته جان موی گیسوی توام

می کشد هر سو که می افتد گره سوی توام

بس که می گردد بگرد ماه رخسارت ز رشک

کرد مانند سر مویی سر موی توام

در دل از تأثیر مهرست این که همچون ماه نو

می فزاید متصل سودای ابروی توام

تیر رشک است این که زد خورشید بر من روز وصل

یا بسر افکند سایه قد دلجوی توام

کرد بیرون از سرم کویت هوای روضه را

حسرتی نگذاشت در جانم سگ کوی توام

تو گلی من خار عمری دادمت خون از جگر

چون شگفتی بی نصیب از دیدن روی توام

شوق بد خوییست هر ساعت فضولی در سرت

خوی بد داری بسی آزرده خوی توام

 
 
 
خیالی بخارایی

گرچه روزی چند دور از کعبهٔ روی توام

هرکجا هستم من مسکین دعاگوی توام

از ره صورت به صد روی از تو مهجورم ولی

چون به معنی بنگری بنشسته پهلوی توام

خاک گشتم بر سر راه وفا و همچنان

[...]

جامی

چند روزی می برد بخت بد از کوی توام

باز قلاب محبت می کشد سوی توام

دور ازین در هم منت گویم دعا هم جان و دل

هر کجا هستم به جان و دل دعاگوی توام

سوی خود می خوانیم چون آمدم می رانیم

[...]

هلالی جغتایی

نیست حد آن که گویم: بنده روی توام

دیگری گر بنده باشد، من سگ کوی توام

چشم شوخت ناوک اندازست و ابرویت کمان

کشته چشم تو و قربان ابروی توام

بر امید آنکه یک دشنام روزی بشنوم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه