ناوکت پیراهنی پوشاند از خون بر تنم
چاکها انداخت آب دیده در پیراهنم
پای در کویت ز سر کردم که تا ناید دگر
در زمین بوسی گریبان را حسد بر دامنم
گر به تیغ رشک ریزم خون خود نبود عجب
هر که او را دوست می دارد من او را دشمنم
کاش سازد پاره دست غم گریبان مرا
چند باشد زیر این طوق تعلق دامنم
بس که در گرداب اشکم غرقه روز بی کسی
کس نمی گردد بجز خاشاک و خس پیرامنم
آنکه بر دیوانها رحمی نمی آید تویی
وانکه جز دیوانگی کاری نمی داند منم
روزگاری شد نمی بینم فضولی روی دوست
تیره شد در انتظار وصل چشم روشنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج خود در عشق سخن میگوید. او پیراهنی به خون خود آغشته کرده و اشکهایش را بر آن ریخته است. شاعر با حسرت از قرار گرفتن در کوی معشوق صحبت میکند و بیان میکند که اگر بخواهد دلتنگیاش را با خون خود بیان کند، باید با حسد و تنهایی آشنا شود. او از این که هیچ کس به مدد او نمیآید و تنها احساسات خود را دردی وزن کشیده میبیند، ناراحت است. در نهایت، او از کمبود دیدار معشوقش صحبت میکند و میگوید که در انتظار وصال او، چشمهایش تاریک شده است.
هوش مصنوعی: ناوکت پیراهنی که از خونم پوشیده شده را درآورده و بر بدنم چاکهایی ایجاد کرد و اشکهایم را روی آن پیراهن ریخت.
هوش مصنوعی: من برای دیدن روی تو از زمین و دنیای خودم جدا شدم و دیگر قدمی به این دنیا نمیگذارم، چون حسادت بر دامنم سایه افکنده است و نمیخواهم به کسی جز تو توجه کنم.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر حسادت، خون خودم بریزم، عجیب نیست. هر کسی او را دوست داشته باشد، من دشمن او هستم.
هوش مصنوعی: ای کاش که غم به قدری قوی باشد که بتواند مرا از این بند وابستگی نجات دهد و دامنم را از این بار سنگین آزاد کند.
هوش مصنوعی: در روزهایی که تنها و دلتنگ هستم، تا حدی در غم و اشک خود غرق شدهام که هیچ کس برای کمک به من نمیآید، جز چند تکه خاشاک و گیاهانی که دور و برم هستند.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که به دیوانگان رحم نمیکنی و من هم کسیام که جز دیوانگی کار دیگری نمیدانم.
هوش مصنوعی: زمانی بود که نمیتوانم فضولی چهره محبوبم را ببینم. در انتظار وصال، چشمان روشنم در حال انتظارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نی تو گفتی از جفای آن جفاگر نشکنم
نی تو گفتی عالمی در عشق او برهم زنم
نی تو دست او گرفتی عهد کردی دو به دو
کز پی آن جان و دل این جان و دل را برکنم
نور چشمت چون منم دورم مبین ای نور چشم
[...]
عزم آن دارم که با پیمانه پیمانی کنم
وین سبوی زرق را بر سنگ قلاشی کنم
من خراب مسجد و افتاده سجادهام
میروم باشد که خود را در خرابات افکنم
ساقی دوران هر آن خون کز گلوی شیشه ریخت
[...]
چون کمانت تا پیئی بر استخوان دارد تنم
گر کنی صد پی مرا، دوتاه پیمان نشکنم
رشتهٔ تن گر نبودی غرق خون از تیغ هجر
کس ندانستی مرا از رشتهٔ پیراهنم
گر به سوی مهر رخسارت که چشم کس ندید
[...]
با تو عمری شد که لاف دوستداری میزنم
لاجرم اکنون ز هجرانت به کام دشمنم
غنچهوار از دست دل خواهم گریبان چاک زد
چند سوزم لب به مهر و شعله در پیراهنم
گفتهای: خون ریزمت دست ار به دامانم زنی
[...]
شب که سر از حلقه سلک سگانت برزنم
طوقدار حلقه دم باد از ایشان گردنم
مهر و مه تابد ز روزن ور تو مهمانم شوی
بر فلک تابد فروغ مهر و ماه از روزنم
در تن از پیوند دل هر جا فتاده آتشیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.