گنجور

 
فضولی

نسبت شمشاد با آن سرو قامت چون کنم

ور کنم با طعنه اهل ملامت چون کنم

می کند رسوا مرا هر جا که باشم دود آه

سخت دشوارست رفع این علامت چون کنم

جز ملامت نیست رسم راه پیمایان عشق

من درین ره دعوی صبر و سلامت چون کنم

هست از سر دلم پیر مغان را آگهی

منکر حس چون شوم نفی کرامت چون کنم

در نمی آید بلای روز هجران در حساب

نسبت این روز با روز قیامت چون کنم

چون متاعی نیست جز محنت سرای درد را

من درین محنت سرا میل اقامت چون کنم

گرچه می‌فرمایدم ناصح فضولی ترک عشق

عاقلم، کاری که می‌آرد ندامت چون کنم