سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶
آفت باد خزان را می توان معذور داشت
در گلستانی که هر بادام، چشم شور داشت
صفحه ی رنگین خوان خود سلیمان جلوه داد
از سرشک عاجزان، افشان چشم مور داشت
دوش مستی پرده از راز نهان افکنده بود
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹
همچو مرغان قفس ما را ز گل بویی بس است
بوسه ای ما تشنگان را از لب جویی بس است
آن گروهی را که رو بر قبله باشد، دیگرند
قبله ی ما بت پرستان طاق ابرویی بس است
حسرت چشم سیاهی کشت در وادی مرا
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰
از بهار وصلم امشب جیب و دامان پر گل است
از رخش چون غنچه چشمم تا به مژگان پر گل است
ما به چشم و خضر با پا می رود ره را، ولی
پای او پر خار و چشم ما اسیران پر گل است
چار فصل این گلستان را ندانم نام چیست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱
مژده یاران را که یار از دست ما ساغر گرفت
در میان شعله و خاشاک، صحبت درگرفت
جوهر پاکان کجا آلوده ی زینت شود؟
همچو آب آیینه ام را کی توان در زر گرفت
کوهکن افشرد هرگه دامن مژگان خویش
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵
در مقام بی خطر، آزادگان را خواب نیست
جوهر آیینه را دلگیری از گرداب نیست
واصلان عشق را نبود به غیری احتیاج
طاعت اهل حرم را قبله و محراب نیست
دل درون سینه ام می رقصد از حرف وطن
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷
از خم زلفش دلم با آه و افغان بازگشت
مدتی در هند بود، آخر پریشان بازگشت
از غضب هرگاه زد بر گوشه ی ابرو گره
آهم از نزدیک لب، اشکم ز مژگان بازگشت
از غریبی، دولتی باشد، اگر سوی وطن
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸
آن قدر سوزی که خواهد شعله با آه من است
هر زر داغی که دارد عشق، تنخواه من است
در جگر آبم نمانده، گریه را سامان کجاست
آستینم تر ز ننگ دست کوتاه من است
نرگسی بر رهگذار خویش دیدم، سوختم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴
حاصل من نیست از شهد سخن جز کام تلخ
د دهن من زبان تلخ است چون بادام تلخ
گفته اند از نام آتش لب نمی سوزد، ولی
تلخ می گردد دهان من، برم چون نام تلخ
گرچه آب زندگانی می چکد از لب مرا
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸
طالع من شد ضعیف از بس غم افلاک خورد
رنگ و روی اخترم زرد است از بس خاک خورد
در تمام عمر، زاهد روزه نتوان داشتن
روزی خود را چرا باید بدین امساک خورد
جرعه ای گفتم مگر صوفی ازان خواهد کشید
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲
عمرها رفت و نشد نام زلیخایی بلند
یوسفی کو تا شود در مصر غوغایی بلند
جان فشانی در هوای سروقد او خوش است
خاک اگر بر سر کند کس، باری از جایی بلند
بی نیازی بین که گر صد خلد از پیشم گذشت
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷
آبروی تیغ را خونگرمی بسمل برد
کی تواند صرفه ای از قتل ما قاتل برد
چشم همراهی مدار از کی که موج از جوش بحر
کی تواند کشتی خود را سوی ساحل برد
خضر را هم آگهی از کعبه ی توفیق نیست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰
ای نهاده حسن را برطاق از ابروی بلند
بسته دست عالمی را با دو گیسوی بلند
جذبه ی کوی خراباتم اگر گشتی رفیق
چون کبوتر می زدم از کعبه یاهوی بلند
گفتگوی زلف او ای دل چو خواهی سر کنی
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱
حمله ی شوق تو غافل را دل آگاه داد
غارت عشق تو درویشی به یاد شاه داد
غیر داغ از حاصل دنیا نصیب ما نشد
همچو ماهی خوش زری ما را جهان تنخواه داد
بگذر از پستی، اگر داری بلندی در نظر
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰
عشق دلها را به آن زلف چو سنبل میدهد
زلف چون دلگیر میگردد، به کاکل میدهد
گل شکفت و در چمن بازار سودا گرم شد
باغبان ساغر ز ما میگیرد و گل میدهد
همچو مستان هر نفس جامی ز روی دوستی
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱
بی قراران گر ز کوی او برون گامی نهند
پیش پای خویشتن از نقش پا دامی نهند
بیدلان را طاقت بوسیدن معشوق نیست
می روند از خود اگر لب بر لب جامی نهند
گلرخان صدبوسه می بخشند و آن را نام نیست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶
چشم خویشان را حسد از بس به دولت شور کرد
شد چو یوسف پادشاه، اول پدر را کور کرد!
هر کجا دیوانه ای برداشت سنگی در ختا
آرزوی سیر چینی خانه ی فغفور کرد
آسمان این بزم پر آشوب را آن مطرب است
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳
عشق در هرجا نقاب از روی زیبا میکشد
سرمهٔ یعقوب در چشم زلیخا میکشد
خواب مستی هر دمش تکلیف بالین میکند
خوش بهاری بر رخ مرغان دیبا میکشد
هرکسی را از مقامی پایه میگردد بلند
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴
ابر چشمم چون به عزم گریه دامان بشکند
خنده در زیر لب گل های خندان بشکند
خانه زاد عشقم، از آشوب دورانم چه باک
موج را کشتی کی از آسیب طوفان بشکند
عشق تأثیری ندارد در تو ای راحت پرست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸
بیلب او باده بر طبع ایاغم میخورد
نکهت گل بیرخ او بر دماغم میخورد
در طریق عشقبازی هرکجا پروانهایست
سرمهٔ خاموشی از دود چراغم میخورد
مست می خواهد که گل بر بار باشد صبح و شام
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹
شد بهار و شمع با گل آشنایی میکند
آشنایی از برای روشنایی میکند
با تپانچه میتوان تا چند رو را سرخ داشت؟
چهره را لعلی شراب کهربایی میکند
با کسی الفت مکن هرگز که یاران را فلک
[...]