گنجور

 
سلیم تهرانی

آن قدر سوزی که خواهد شعله با آه من است

هر زر داغی که دارد عشق، تنخواه من است

در جگر آبم نمانده، گریه را سامان کجاست

آستینم تر ز ننگ دست کوتاه من است

نرگسی بر رهگذار خویش دیدم، سوختم

نوغزال من همانا چشم بر راه من است

نیست آزادی نصیب من، که هرجا می روم

بند و زنجیرم چو فیل مست همراه من است

بس که اخوانند چون یوسف به من نامهربان

گرگ همچون پاسبانان بر سر چاه من است

احتیاجم نیست بر شاهان عالم چون سلیم

در جهان هرجا که درویشی بود، شاه من است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

هر قدم لغزیدنی فرش قدمگاه من است

چاه راهم چون قلم پیوسته همراه من است

گشته از افتادگی آن سرفرازی حاصلم

کاسمان در سایهٔ دیوار کوتاه من است

از طریق راست خاشاکِ خطرها رفته‌اند

[...]

صائب تبریزی

خاکساری تا دلیل جان آگاه من است

می کند هموار هر چاهی که در راه من است

مشت بر خارا زدن، بازوی خود رنجاندن است

می کند با خویش بد هر کس که بدخواه من است

انتقام از دشمن عاجز به نیکی می کشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه