گنجور

 
سلیم تهرانی

در مقام بی خطر، آزادگان را خواب نیست

جوهر آیینه را دلگیری از گرداب نیست

واصلان عشق را نبود به غیری احتیاج

طاعت اهل حرم را قبله و محراب نیست

دل درون سینه ام می رقصد از حرف وطن

هیچ سازی ماهیان را چون صدای آب نیست

فیض بر قدر عمل باشد که از باغ بهشت

جز نشان خون گلی در دامن قصاب نیست

عاشقان را نیست بیم از فتنه ی دور جهان

ماهیان بحر را اندیشه از سیلاب نیست

سایه ی یار از سر عاشق مبادا کم سلیم

بر سر مستان گلی به از گل مهتاب نیست