گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

هر که داند نقطهٔ خال ترا تفسیر چیست

داند اول نقش لوح از خامهٔ تقدیر چیست

غیر آن کز خط مشکین تو درس عشق خواند

کس نداند نقطهٔ خال ترا تفسیر چیست

ترک چشمت گر نخواهد خون مردم ریختن

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

از غم زلفت ندانم دوش بر من چون گذشت

اینقدر دانم که دود آهم از گردون گذشت

گر بگویم شمه ای از آن جگرها خون شود

آنچه بی لعل لبت بر ایندل پرخون گذشت

بیتو بگذشت آنچه ایلیلای جان بر من شبی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

دیگرم پروای خویش اندیشهٔ بیگانه نیست

بزم جانم را ضیا جز از رخ جانانه نیست

چون درآمد یارم اندر خلوت دل زانسرای

خویش هم رفتم که دیدم جای هر بیگانه نیست

زاهدان از صحبت ما نیستند آگه بلی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

حجه قائم که جبریل‌امین دربان اوست

او به فرمان خدا و چرخ در فرمان است

مطلع فجری که بادش هر دم از ما صد سلام

حجه عصری که هم والعصر اندرشان اوست

آسمانش خوان جود و خاص و عامش ریزه خوار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

از حرم بگذر که اینجا خرگه آن شاه نیست

کوی او را کعبه جز سنگ نشان راه نیست

گرچه در دیر و حرم تابیده انوارش ولی

جز که در صحرای دل آن شاه را خرگاه نیست

از شکایت گر زنی دم یار پوشد از تو رخ

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

دل ز راه دیده از نور جمالش روشن است

اندر این کاشانه تابان آفتاب از روزنست

زاهدا حق را تو میخوانی ز عرش و من ز دل

از خدا دوری تو کوته کن سخن حق با منست

از لباس طبع بیرون آمصفا شو که هیچ

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

نی همین از خود براه یار میباید گذشت

کز دو عالم در رهش یکبار میباید گذشت

گر حقیقت عاشقی بر هر دو عالم پای زن

یار اگر میجویی از اغیار میباید گذشت

سبحه و زنار باشد هر دو سد راه عشق

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

ایهاالناس این جهان را نیم جو مقدار نیست

جز متاع درد و محنت اندر این بازار نیست

شد مقصر آدم و حق در جهانش جای داد

پس جهان زندان و در زندان بجز آزار نیست

گر بیابم صد زبان وز هر زبان در هر نفس

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

نالهٔ من نی عجب گر جا به دل‌ها می‌کند

هرکجا آتش بیفتد جای خود وامی‌کند

از نگاهی داد عقل و دین ما را دل بیار

کس نداند این دل شیدا چه با ما می‌کند

کرده خود با عشقبازی گر سمندر نیست دل

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

آینه چون جلوه گاه روی جانان می‌شود

روی جانان ظاهر و آئینه پنهان میشود

نیست شد چون آینه در حسن دلبر لاجرم

هر صفات دلبری از وی نمایان میشود

حسن آن معشوق را آئینه انسانست لیک

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

چون بت من شانه بر زلف چلیپائی کشد

دل عنانم از مسلمانی بترسائی کشد

بار عشقی را که من در ناتوانی میکشم

کی تواند آسمان با آن توانائی کشد

حاصلش جز لغزش پا نیست اندر راه عشق

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

هر که با او آشنا شد خود ز خود بیگانه کرد

یافت هر کس گنج در خود خویشرا ویرانه کرد

جلوهٔ لیلای لیلی کرد مجنون اسیر

خلق پندارند حسن لیلیش دیوانه کرد

نازم آن کامل نظر ساقی که اندر بزم عام

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

می بنوش اکنون که چون هنگام محشر میشود

تاک طوبی گردد و خمخانه کوثر میشود

نوش آندردی که چون در ساغر صافش کنی

عکس موجودات عالم نقش ساغر میشود

زاهدان از زهد خشک و ما بمی تر دامنیم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

گر نه برقع بر رخ آن مه جبین افتاده بود

مهر از خجلت ز چرخ چارمین افتاده بود

گر بدان صورت دل و دین باختم عیبم مکن

زانکه در آنعکس صورت آفرین افتاده بود

گر نه از باد صبا زلفش پریشان شد چرا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

هر چه از اصلش جدا گردید باز آنجا رود

موج اگر آید بساحل باز در دریا رود

زشت باشد عقل را کردن مطیع نفس دون

حیف بینایی که در دنبال نابینا رود

ای توانا دستگیر ناتوان شو در بلا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

قبله ی عشاق طاق ابروی یار است و بس

مذهب این دلدادگان را عشق دلدار است و بس

هر کسی باشد بذوقی زنده و عشاق را

آنچه دارد زنده ذوق دیدن یار است و بس

خواهی ار دیدار او را دیدهٔ خودبین به بند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

گر کنم از برگ گل اندیشهٔ پیراهنش

ترسم آسیبی رسد ز اندیشهٔ من بر تنش

از پریشانی بزلفش دارم ار نسبت چه سود

کاش میبودی چو زلفش دستم اندر گردنش

خاک راهش گشته‌ام شاید نهد پا بر سرم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

هست این کون و مکان گوی خم چوگان عشق

الله الله از دل عاشق که شد میدان عشق

چشم دل گر بر گشایندت بمیدان وجود

اندر این میدان نخواهی دید جز جولان عشق

آنکه جوید عشق را پایان گه آغاز حشر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

تا نظر بر آن رخ چون آفتاب افکنده ایم

ای بسا پروین که از چشم پر آب افکنده ایم

او بما دلسرد و ما محو تماشای رخش

فصل دی خوش الفتی با آفتاب افکنده ایم

یار را بی پرده بتوان دید هر سو بنگری

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

ای عجب ما خسته جان از فرقت جانانه‌ایم

با وجود اینکه با جانانه در یک خانه‌ایم

خویش را بدنام کردیم و به بدنامی خوشیم

عاقلان از ما بپرهیزید ما دیوانه‌ایم

هر کسی را کسوت عریانی از حق کی رسد

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode