گنجور

 
صغیر اصفهانی

نی همین از خود براه یار میباید گذشت

کز دو عالم در رهش یکبار میباید گذشت

گر حقیقت عاشقی بر هر دو عالم پای زن

یار اگر میجویی از اغیار میباید گذشت

سبحه و زنار باشد هر دو سد راه عشق

لاجرم از سبحه و زنار میباید گذشت

عشق را راهیست ناهموار و این باشد عجب

کز سر از این راه ناهموار میباید گذشت

گر نهی پا در طریق عاشقی زاهد بدان

اولین گام از سر و دستار میباید گذشت

خاک شد بس استخوان ها زیر دیوار هوس

با شتاب از پای این دیوار میباید گذشت

اندک و بسیار اینعالم همه رنج است و غم

اندک اندک زاندک و بسیار میباید گذشت

چیست دانی توشهٔ عقبی صغیرا از صراط

با ولای حیدر کرار می‌باید گذشت